بینش معاصر

شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۳

روزهای پرکاری رو می گذرونم.الان هم پسر خرد سالم، برای اینکه خوابش ببره داره ترانه ای رو از سیاوش قمیشی با اون لهجه نیم زبونیش زمزمه می کنه وبرای من شنیدنش کلی لذت بخشه.دو فاز از چهار فاز طرح استخراج اطلاعات دفتر کارم رو تموم کردم،قصدم از اینکار اینه که کارهای دفتر کلید هیچکس نباشه.روز چهارشنبه پس از 15 ماه که از اومدن تیم جدید مدیران راست در محل کارم می گذرد فرصت شد تا با مدیر ارشد برای شرکت در یک جلسه اداری به ولایت برویم وخب ناچار تا اونجا اون حرف زد و من شنونده بودم .موقع برگشتن من پشت فرمون خودرو(از بس اقایون روزهای جمعه و چهارشنبه به زمین و زمون بدو بیراه می گن و دشمن تراشی می کنن،کسی بهمون هواپیما نمی ده ناچار پس از ده روز پیگیری با خودرو می رویم)نشستم و شروع کردم به انتقاد از سیاست هاشون و همین طور افکارشون در باره نظارت قیم مآبانه برمردم که مبادا دینشان خدشه دارشود.وقتی به ضرورت رعایت خط قرمزها اشاره کرد و کلی فلسفه بافت پاسخش را با مناظره دهریون با امام صادق کنار کعبه دادم و نتیجه گرفتم سیره دینی معتقد به وجود خط قرمز نیست . وقتی کم آورد گفت که نظام اینجوری می خواد ،اینجا بود که من فوری بل گرفتم وگفتم که پس بین دین و نظام تفاوتی آشکار است . به ناچار قدری سکوت کرد و در پاسخم گفت: الان تفسیر دین را نظام می کند و من و تو ناچار به پذیرشش هستیم؟؟.

پنجشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۳

مهمان مامان آخرین ساخته داریوش مهرجویی حکایت فقر توزیع شده بین مردمانیست که هر کدام به علل ودلایلی ناخواسته در چنبره
رنج ناشی از بی عدالتی گرفتار شده اند اما در این میان شادی وتعاون نیز از یاد ها نرفته است.
خلاصه قصه: مامان دو ميهمان عزيز دارد .تازه عروس و دامادي که براي اولين بار به خانه آنها ميآ يند اما پدر که آپاراتچي وعشق فيلم است با دست خالي به خانه آمده و مي گويد سينما را نعطيل کرده اند ! مامان بشد ت غافلگير و مضطرب مي شود زيرا ناتواني مالي اجازه نمي دهد آنطور که آداب مهمان نوازي ايراني مي طلبد از مهمان ها پذيرايي کند . در اين ميان همسايه ها که خود نيز دست تنگ و در گير مشکلات زندگي هستند با جان و دل به ياري او مي شتابند و ضيافتي باشکوه را تدارک مي بينند که در این میان اتفاقاتی رخ می دهد.

سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۳

علت اینکه نسبت به قبل کمتر سیاسی یا اجتماعی  می نویسم اینه که احساس می کنم نوشتنم  داره تبدیل به نق زدن می شه.وقتی چیزی رو می دونی و همه عقلای جهان هم براین اتفاق نظر دارند که درسته  امادر محیط  تو برخلاف اون عمل می شه  وتو راه های زیادی رو برای تاثیر گذاردن بر اون امتحان کردی و نتیجه نداد،وتو هم هی حرف ها تو تکرار کردی اونوقت این کار  چیزی جز نق زدن نیست. دیگه سعی می کنم بیشتر یادداشت روزانه  ویا خلاصه مطالعاتم رو بنویسم.البته الان شدیدا درگیر پروژه مهرماه هستم.به ناچار روزنگاری خواهد شد.

یکشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۳

گزارش سفر 2
از زنجان عازم اذربایجان شرقی شدیم.غروب به شهر پیشرو در اندیشه تاسیس مشروطیت و تحدید قدرت یعنی تبریز می رسیم. تلاش ما برای یافتن محلی برای اسکان بی نتیجه می ماند.بی خیال می شویم وبرای صرف شامی مفصل (چلو کباب سلطانی /ماست وخیار/ دلمه/ دوغ/ طالبی)به یکی از معروفترین رستورانهای تبریز روبروی دانشگاه به نام چلو کبابی حاج علی میرویم.انصافا آشپزی تبریزی ها جای ستایش دارد..پس از خوردن  شام دوباره به تلاشهایمان برای یافتن محلی برای اقامت ادامه می دهیم.ساعت یازده ونیم یک جای نه چندان مناسب رااز سر ناچاری می پذیریم.بچه ها هنوز لباسهایشان را عوض نکرده اندکه به خواب می روند. اول صبح پس ازگرفتن یک دوش  دلچسب و خوردن صبحانه تبریزی برای دیدن خانه مشروطیت به میدان اصلی شهر می اییم.
خانه مشروطیت، منزل حاج مهدی کوزه کنانی معروف به ابو المله از فعالان دوران مشروطیت بوده که برای شور و مشورت سران مشروطیت و سازماندهی قیام مردم از آن استفاده می شده است.دراین خانه عکس هایی از اسناد و تصاویر روزنامه های صدر مشروطه واطلاعات نسبتا جالبی از رویدادهای  آن عصر و به ویژه اتفاقات مربوط به تبریز در آن نگهداری می شود. بازدیدمان به دلیل کنجکاوی های دخترم و پرسشهایش(برای مثال: چرا پس از خلع محمد شاه پسر هشت ساله اش احمد شاه را شاه می کنند؟ یا اینکه چرا روحانیت  هم در طرفداری مشروطه رهبر بوده اند هم در طرفداری از استبداد؟) که ناچار می شوم با مقایسه وضع موجود به آنها پاسخ دهم به طول می انجامد.از آنجا با نظر عیالات متحده به بازار می رویم وهمه آنها منتفع می شوند ومن مفلس.
برای عزیمت به ام القری جهان اسلام و حومه راهی محل پارک خودر جنب خانه مشروطیت می شویم.اما ماشین ریپ می زند حتی در دنده یک هم به سختی راه می رود کمی نگران می شوم .اما با پرس و جو تعمیرگاهی را پیدا می کنم وظرف چند دقیقه مکانیک ماهری به نام اوستا نادری عیبش را در می یابد. سر یکی از وایرهای شمع ها سوخته است خوشبختانه تعمیر با کمترین معطلی انجام می شود.ناهار را در همان رستوران  اما با منوی دیگری(ششلیک)می خوریم .اینک ساعت سه ونیم بعد از ظهر است شتابان به سوی منزل روانه می شویم.

 

 راستی ،نوجوانی به نام كوروش ضيابري  14 ساله برایم نوشته است: ساكن استان گيلان و در كنار طبيعت به خاك سپرده شده و مرحوم رشت و آستارا و درياي به خواب رفته‌ي انزلي ... من به اقتضاي شغل و پدر و مادرم كه از روزنامه‌نگاران برجسته‌ي استان هستند و در گذشته از سران چپ استان نيز به شمار مي‌رفتند، وارد كار فرهنگي شدم و از كودكي به جاي اينكه دور و بر خودم، ماشين پليس اسباب بازي و خانه‌هاي پلاستيكي ببينم، كاغذ و قلم و روزنامه ديدم.
دیدن سایتش خالی از لطف نیست.

جمعه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۳

گزارش سفر1:
شهر همدان از طریق شهرهای رزن / نوبران و ساوه به ام القرای جهان اسلام و حومه متصل می شود.بافت ظاهری شهر در حد واندازه شهرهای درجه دوم مراکز استانها به نظر می آید.شهر های شیرازمرکز استان فارس/مشهد مرکز استان خراسان / اصفهان مرکز استان اصفهان/تبریز مرکز استان آذربایجان شرقی و اهواز مرکز استان خوزستان از جمله شهرهای درجه یک کشور محسوب می شوند.
آرامگاه بوعلی سینا/ بابا طاهر عریان(امیدوارم نمایندگان محترم مجلس هفتم برای این پسوند خلاف ارزشهای اسلامی فکری بکنند)/ تپه هگمتانه/کتیبه های گنج نامه از جمله اماکن دیدنی همدان می باشد.همچنین تفرجگاه عباس آباد با رستورانهای فضای باز نیز ازمناطق جذاب این شهربه حساب می آید که خوردن و نوشیدن شامگاهی  ویا ظهر داغ تابستانی در این منطقه لذت بخش است.
اما غارآبی علیصدردر شمال این شهر در کنار روستایی به همین نام از نقاط کمیاب جهان در عرصه جذابیت و اعجاب است.این غار که در اوایل دهه چهل توسط تعدادی از کوهنوردان همدانی کشف شده است یکصد و پنجاه میلیون سال قدمت دارد. دمای هوای داخل غار در تمام دوران سال16 درجه سانتیگراد و دمای آب 12 درجه سانتیگرادمی باشد.برنامه بازدید از این غار که توسطشرکت سیاحتی علیصدر ترتیب داده شده توسط قطاری ازسه قایق ساخته شده از پلاستیک فشرده به رنگ قرمز و یک قایق پایی بعنوان یدک کش به مدت 70 دقیقه بطول می انجام که 600مترنیز پیاده روی دارد.مشاهده قندیل ها و کله قندی های این غار که در هر یکصد سال یک میلیمتر بر طول آنها افزوده می شود و برخی از انها به شکل موجوداتی چون تمساح/  کبوتر / پنجه عقاب ومجسمه آزادی هستند، واقعا حیرت انگیز است.
همدان را از طریق راه خاکی روستایی به نام  بهارلو به قصد استان جذاب کردستان ترک می کنیم.کوره راههای دسترسی محلی روستا ها هر از گاهی ما را برای انتخاب راه درست به تردید می اندازد .دشت هایی سرسبز اما خانه هایی کاهگلی و ویران ثمره مدیریت نادرست تقسیم منابع توسط دولت ها هر از گاهی عیشمان را منقص می کند. از بهارلو به شهر دلبران و از آنجا به قروه می رویم.جاده دهگلان به سنندج بسیارجذاب و لذتبخش است.با ورود به شهر سنندج خاطرات چند ماهه ام در پادگان وحدت(سد قشلاق) محل استقرار ما برای تصرف رشته کوههای هزارقله و دال زرین عراق زنده می شود . یکراست به حافظه ام مراجعه می کنم و سعی می کنم راه وصول به پادگان را که اینک به سد زیبا و سرسبزی مبدل شده است را بیابم .مشاهده تابلو  دیوان دره به کمکم می اید .از شهر خارج می شویم اری سد قشلاق محل استقرار لشگر 14 امام حسین، درست بیست سال پیش من هفده ساله بودم وبا لباس خاکی یک کوله انباشته از سرم رینگر و انژوکت وباندو پد با یک کلاشینکوف دسته تاشو و دوخشاب بهم متصل با باندکشی قهوه ای،و اما اینک با همسر و دو فرزندم نظاره گر زیبایی مسحور کننده جریان جاری آب با کناره های سرسبز سد هستیم.همیشه نسبت به کردها حس خوبی داشته ام .شهر را با ماشین بازدید می کنیم.به دنبال مسجدی هستم که یکبار به هنگام تهیه بلیت بازگشت به ولایت در همان سالها در آن نماز گذارده بودم،ترافیک وحضور پلیس اجازه جستجوی آنرا نمی دهد.جلوه مردمان شهر متجددتر از همدان است.
 دیواندره از طریق یک جاده پر پیچ وخم و سراشیب به سنندج متصل می شود.صبحانه را در پارک این شهر می خوریم. راستی ،بهترین ساختمانها در شهرهای کوچک متعلق به شرکت مخابرات ویا بانک هاست بقیه ابنیه وخانه ها در حد واندازه یکدیگرند.دیوان دره را به سمت بیجار طی می کنیم .با دیدن اولین تابلو امامزاده  رو به عیالات متحده می گویم به مناطق شیعه نشین رسیدیم .از بیجار به سوی زنجان روانه ایم .به زنجان که می رسیم عیالات متحده و دخترم پیشنهادمی دهند که به تبریز برویم .اما مسیح برای دیدن سی دی جدیدش بی صبرانه انتظار وصول به ام القرای جهان اسلام و حومه را دارد.برای تامین مخارج سفر تازه، عازم بانک مرکزی زنجان می شویم تا به میمنت شبکه پرداخت ملی کارت کمی از ته مانده حساب را برداشت  کنم وبا کشیدن دستی به سرو روی اسب ب(ژپیکان) راهی تبریز  شویم.

یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۳

گويا تر از هر تفسير و توضيح:
 
آيت الله ناصرمكارم شيرازي با ام القراي خواندن شهر قم از مسئولان خواستند به اين شهر نگاه ملي داشته باشند.
تنها آي اس پي شهر قم كه در انحراف جوانان اين شهر نقش موثري ايفا مي كرد به دستور دادگاه بسته شد.
حجه الاسلام صادق لاريجاني: نظام ليبرال دمكراسي رقيب ضعيفي براي جمهوري اسلامي است.
قاضي دادگاه قتل زهرا كاظمي:  ما دراينجا فقط به شكايت مدعي العموم از تنها متهم پرونده آقاي رضا.الف بازجوي وزارت اطلاعات؛ رسيدگي ميكنيم.
حجت الاسلام ابطحي:آقاي خاتمي وعده هايي دادكه بسيار كمتر از خواسته هاي كنوني جامعه بود ولي همان وعده هارا نتوانستيم تحقق ببخشيم زيرا در مقابل تمام راه ها يك ديوار بلند بود كه اين هم در چارچوب حقوق وقانون قابل توجيه است.

جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۳

از آذرماه هفتادو هشت که از موفقیت جنبش اصلاحات ناامید شدم، همواره کوشیده ام تا توصیه دکتر سروش را مبنی بر ایجاد یک فاصله با تصمیمهای دولتی /حکومتی حفظ کنم  تااز رنج ناشی از این ناموزنی انتظارات و واقعیت ها بکاهم.حتی آنجاییکه شور عصری ویا کورسوی امیدی به اندک تاثیر در روند تحولات سیاسی داخلی مشاهده می شد.سعیم بر این بود که از غرقه شدن در بازی خویش را برحذر دارم وتجربه مشروطیت و قیام ملی شدن نفت را در خاطرم مرور کنم.
امروز فرصتی شد تا مقاله تاج زاده را در آفتاب توقیف شده در این سایت مطالعه کنم.اصل مقاله در پاسخ به بیانیه یکی از دفاتر عضو تحکیم وحدت است که نویسنده کوشیده است  تا دانشجویان را به ادامه کوشش برای وصل به دمکراسی انهم با همین چارچوب موازین و قواعدتجربه شده ، ترغیب کند.نخستین نقدی که بر این نوشته بنظرم رسید همین توقیف این نشریه به اتهام (جرم بهتر است. روند اقدامات این قوه قضاییه  نشان داده است جرم و اتهام در نزد انان یکیست.)نشرهمین مطلب بر علیه قانون اساسی است.آقای تاج زاده چه چیزی را تشویق میکنید؟ که حتی همین کوشش کاملا محافظه کارانه شما برای اصلاح ازقانون اساسی از درون و در رد رای دانشجویان هم با عنوان اقدام برعلیه قانون اساسی تعبیر می شود!آقای تاج زاده شما که نوشته اید: ضمناً توجه آنان را به اين نكته جلب مي‌كردم كه رژيم شاه پس از سركوب خونين قيام مردم در 15 خرداد 1342 انسداد كامل سياسي را در جامعه حاكم كرد و همه راههاي فعاليت‌هاي قانوني را بست با وجود اين 15 سال طول كشيد تا انقلاب به پيروزي رسيد، آنهم پس از شكست راهبردهاي راديكال و غيرمسالمت‌آميز. چگونه اکنون رطب خورده منع رطب می کنید؟البته که من بعنوان یک دانش آموخته علوم سیاسی برهرچه نام انقلاب و رادیکالیزم دارد نگاه بدبینانه و ناخوشایند دارم امابیایید این واقعیت را شجاعانه بپذیریم وحتی با صدای بلند اعلام کنیم که جامعه به شدت چند لایه ما که به برکت انحصار رسانه ای با غلبه سنت زندگی می کند ،بیش و پیش از آنیکه به تغییر قانون اساسی و اصلاح ساختار نظام آنهم به زعم شما از درون نیاز داشته باشد نیازمند تکثر رسانه ای و آزادی اطلاع رسانی در تمام ابعاد مفهمومی ان (کسب آزادنه خبر/ انتقال و نشر ازادانه خبر/دریافت ازادانه خبر)با توسل به مفاهیم و موازین وامکانات جهانیست.تا به کی باید همه چیز را ازنو خودمان اختراع کنیم و پس از تجربه پر هزینه وتلخ آن هنوز در آغاز راه باشیم ؟

چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۳

چندی پیش با نورا ( دوست خبرنگار مصریم)چت می کردم.بحثمان به صدام رسید و تصویر زندانی بودن او با زنجیرهایی که بیش از آنیکه برای امنیت لازم باشد برای تحقیر بکار می رود و واو ناراحت از این وضعیت برای صدام دل می سوزاند.در پاسخش نوشتم که بیاد بیاورد ان زمانی را که هر عراقی به جرم مخالفت با منویات قائداعظم توسط استخبارات رژیم بعثی دستگیر و پس از چند سال شکنجه محکوم به مرگ می شد،همچنین قتل عام کردهای حلبچه و دوئیجی ونیز کشتار هزاران نفری سال 1999پس از درهم شکسته شدن سپاه صدام در کویت توسط امریکا و بدست گرفتن ارکان نظام در عراق توسط مخالفان عمدتا شیعه( با چراغ سبز امریکا برای پرواز هلی کوپترهای نظامی بعثی از بغداد) را در خاطر مرورکند همان هائیکه اینک، گورهای دسته جمعیشان کشف شده است ودر خاطر بگذراند زندانیان بیست ساله سیاه چاله های صدام را.
حسن آزادی اطلاع رسانی در این است که تصویری هم از تنبیه متجاوزان به بشریت نشان می دهد و آن وقت آدمی دل نازک ، برای این تنبیه روشمند و عادلانه، دل ریش می شودو چاره می کند تا این حداقل تنبیه هم با آزاری اندک همراه باشد. اما صدامیان چون به آزادی اطلاع رسانی باور ندارند تصویری از اعمال شنیع و سفاکانه خود منتشر نمی کنند تا همگان عیبشان کنند وبا تهییج افکار عمومی مانع گسترش این رشته اعمال غیر انسانی شوند.

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۳

با احترام به خسرو خان می خواهم از مرادش انتقادکنم.ایشان(مسعود کیمیایی)در جلسه بزرگداشتشان فرموده اند در دوران اصلاحات ناچار به خودسانسوری شده اند ومجوزبازسازی فیلم قیصر را در گرو توانایی اکران ان توسط اقای افخمی ذکر کرده اند.نخست اینکه چرا خود سانسوری؟ حداقل اینکه عصر اصلاحات مانع بروز خلاقیتها نمی شد گرچه نتایج مناسبی نیزبرای نسلی که از همه چیزش مایه گذارد، ببار نیاورد.نکته دیگر اینکه ایشان بهتر از اقای افخمی می توانند مجوز اکران فیلم قدیمی خود یعنی قیصر را بستانند همانگونه که مجوز خواندن همسرشان را ستاندند.والبته ما هم بسیار خرسند از این اقدام هستیم.

يكشب از قرارگاه كربلاچند نفر براي انجام عمليات انفجار بخشي از جاده (خندق)بمنظور ايجاد مانع براي پيشروي عراقيها به محل پدافند ما امدند.
شب خاطره انگيزي بود.من وباقيمانده گروهان براي ايجاد پوشش امنييتي به درون كانالها روانه شديم.پس از انفجاري كه حداقل10 دقيقه بطول انجاميد و فضاي يكسره سياه اسمان و ابهاي حور را سپد و زرد كرد؛عراقييها به گمان حمله مجدد ما اتشباري را بر ما ارزاني كردند كه حجم و عمق همه روزهاي گذشته پيش ان هيچ بود.
بالاخره روز بازگشت و پايان ماموريت گردان ما فرارسيد وجاده خندق را به گردان امام موسي بن جعفر سپرديم. هنگامه بازگشت يك هواپيماي بزرگ روسي( شايد توپولف) از فراز ما گذشت و چند بسته در ابعاد ميز تحرير از خود رها كرد كسي نمي دانست انها چيست اما ديري نپاييد كه مشخص شد انها بمب ناپالم(فسفر) بود چند بسته از انهادر ابهاي حور فرود امد اما يكي از انها برروي سايت پدافند هوايي (دولول 23) كه در يكصد متري ما بود فرود امد.
وه كه چه لحظه دردناك و غم انگيزي بود؛دونفر متصدي پدافند غرق در اتش بودند يكي از انها در دم جزغاله شد ديگري مي دويد وكسي جرات نزديك شدن به او را نداشت او هم عليرغم كمك و پتو پيچ شدنش جان سپرد و پايان غم انگيزي از بازگشت ما از جاده لعنتي خندق در خاطرمان رقم زد.

سازمان ما يكي از پروژه هاي كاريش را چند سالي با يك سازمان عمومي ديگر بطور مشترك برگزار مي كرد.سال پيش عليرغم پايان مدت توافق نامه اين پروژه براي يكسال ديگر بهمان سبك وسياق توافق نامه پيشين برگزار شد.اما امسال اين اتفاق رخ نداد وطرف ما از تمديد يا تنظيم توافقنامه جديد خوداري كرد ودر عوض براي اينكه پيش دستي كرده باشد و دامن خود را از عدم همكاري در انجام اين پروژه تطهير كند اعلام كرده است كه ما آماده برگزاري اين پروژه هستيم اما با يك چهارم تعهدات پيشين.خبرنگاري آشنا از يكي از روزنامه هاي اصلاح طلب زنگ زد و درخواست كرد دراين باره با من گفتگو كند با شرح دادن اينكه جنجالي كردن موضوع موجب نرسيدن ما به اهدافمان مي شود از وي خواستم دغدغه هاي فرهنگيش را بر تمايلات سياسيش رجحان دهد وازجنجال آفريني رسانه اي به نفع انجام پروژه در گذرد.با كلامي حاكي از پذيرش مكالمه مان پايان يافت.اميددارم كه بخش فرهنگيش بر روزنامه نگاريش بچربد و مانع از بروز تنش كه براي انجام ان پروزه چون سم مهلک است ؛بشود.

دوشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۳

و او نفس وجود ؛ سازمان هستي وفرجامين دلبستگي ماست.

یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۳

بالاخره ناچارشدند وابلاغ سمت جديد را صادر كردند.اما بخش اعظم ابلاغ ده خطي به تمجيد ازخدمات مديرپيشين اختصاص داشت.يك خط هم از تجارب ارزشمند من در عرصه ... ذكري به ميان امده بود. ستايش از خدمات گذشتگان را ممدوح مي شمارم وخود نيز سعي مي كنم درمراوداتم اينگونه عمل كنم .
بيچاره مدير ارشد مجموعه كه روزگاري سعي در حذف من داشت واينك سعي مي كند به من بباوراند كه او مرا از پيشترها براي اين سمت برگزيده و در اين پروسه مختارانه عمل كرده است.حال انكه با يك نگاه سطحي به برخوردها وتعاملات پانزده ماه اخير بخوبي مي توان دريافت كه اراده آنان چيز ديگري بوده و دست برقضاء واز نابختياري به اين اقدام تن داده اند.
همكارانم بجز يك نفر همه از اين اتفاق خرسندند واين را نه اكنون كه پيش از اين اتفاق بارها از ظن خويش درحضورم آرزو كرده بودند.اما مسئول دفتر باتجربه اين مجموعه ؛چندان از اين رخداد استقبال نكرد وحتي با شيطنت وزيركي مختص زنان ايراني روزمعارفه را به تاخير انداخت.امروز با همه كاركنان جداگانه گفتگو كردم وميزان انتظاراتم و نيز انتظارات آنان را رودرو در ميان نهاديم.
هنگامه اي كه در دو سازمان پيشين و همين سازمان فعلي سمتهايم را وامي نهادم سعي ميكردم با پاك كردن فايل ان مجموعه از حضور سايه وارم در مجموعه پيشين كه اينك سكاندار ديگري بران مديريت مي كند؛خوداري كنم.اما دراغلب موارد اين اتفاق به اين راحتي رخ نمي دهد واز جمله اينك من ناچارخواهم بود كه سايه اين مدير سي ساله را حداقل تا يكسال برمجموعه تحمل كنم. ضمن اينكه به دلايلي براي حضور اين يكسال در مجموعه اش خودرا وامدار او مي دانم گرچه هردوي ما با زيركي و سعه صدر يكديگر را در اين دوران تحمل كرديم.گرچه دوران مديريت من نيز با اين وضعيت سرزمينمان ثمره هجوم دوباره فرمگرايي ديني چندان روشن نيست.

پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۳

شهرزیبا قصه تلاش دوست همبندیست که می کوشد با کسب رضایت خانواده مقتول که توسط دوستش در یک ماجرای عاشقانه کشته شده ،آزادی اورا به دست آورد .دومین فیلم اصغر فرهادی(رقص در غبار نخستین فیلم این فیلمساز نوخاسته است) حکایت دایره بسته فقر اقتصادی و فرهنگی ورنج مدام ادمیانیست که نه از سر اختیار که به جبردر فقر به دنیا می ایند و عمری را درمصیبت و رنج مطلق سپری می کنند.دراین میانه اما عشق و فداکاری نیزنیمرخی دارد.شهر زیبا با پایانی مبهم در کام تماشاگران تلخیش را ماندگار می کند.دیدن این فیلم البته نه بعنوان سینما(سرگرمی)خالی از لطف نیست.


و پنج سال پیش هجدهم تیرماه.

سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۳

ديشب شبكه وزين آرته فيلمي از زندگي در تبعيد نويسنده و شاعر مردمي شيلي پابلو نرودا به نمايش گذاشت.
ماجرا با استخدام يك كارگر درمركز پست دهكده بعنوان پستچي براي رساندن نامه هاي پابلونرودا؛ واقع در جزيره اي در ايتاليا شروع مي شود. در ابتدا پستچي مجذوب نامه هاي دوستداران اين شاعر كه همگي هم زن هستند مي شود.رفته رفته اين كنجكاوي به علاقمندي و موانست بين پستچي و پابلو مي انجامد.در اين بين پستچي شيفته دختر مي فروش مي شود واز پابلو درخواست مي كند كه براي ايجاد ارتباط با دخترك شعري برايش بسرايد.شاعر كه بدون حس وحال و مشاهده دخترك انرژي لازم را براي اينكار ندارد نمي داند چگونه اين موضوع را براي پستچي جوان تشريح كند.اما جوان را توصيه مي كند كه به ساحل برود و نغمه جانفزاي امواج را به دقت گوش فرا دهد. ثمره اين توصيه ؛پستچي چند كلمه اي براي دخترك ترنم مي كند ودل دختر را بدست مي آورد.مادر دختر(مي فروش) اما ازاين انتخاب راضي نيست.پابلو براي سهل كردن وصل اين دو جوان با پستچي به ميخانه مي رود تا از اعتبار خويش براي پستچي استفاده كند. شب هنگامي دخترك حيات خويش را به آواي دل سپرده؛ روح وجسمش را به پستچي تقديم مي كند .فردايش براي قانوني كردن اين اتحاد نزد كشيش مي روند.اما كشيش نيازمند شاهد است .به ناچار كشيش؛ شاعر شهره به كمونيست را به شهادت مي پذيرد و در ميخانه اين پيمان مشترك ؛جشن گرفته مي شود.دوران تبعيد پابلو بسر مي ايد و او اينك اين جزيره را با خاطراتش ترك مي كند. اما باور جدايي از شاعر شيليايي براي پستچي كه اينك به مرادش بدل شده دشوار است.گرفتاريهاي شاعر سياست پيشه در شيلي مانع از ان مي شود كه با مكاتبه و نامه اي يادي از شيفته و مريد خويش(پستچي) در ايتاليا نمايد و همين باعث سرزنش همسر و مادر همسرش در شيفتگي به پابلو مي شود.سرانجام پابلو براي ديداري عازم ايتاليا مي شود و به سراغ دهكده و مريدش مي رود اما با ورد به ميخانه آواي نداي كودكي را به نام خود مي شنود ودر پي ان مادر كودك يا همان همسر پستچي را كه اينك بيوه شده است مي بيند و او مرگ پستچي كه در تظاهراتي در رم در حمايت از حزب كمونيست برپا شده بود و با يورش پليس اين تظاهرات به مرگ پستچي انچاميده بود را واگو مي كند.
اما نکته جالب شباهت قیافه بازیگر نقش پابلو به بهمن فرمان آرا فیلمساز ایرانیست.


اما این خبر دردناک را از آشپز باشی خواندم واینک هم آوا با نقطه ته خط می گویم: خوابگرد عزیز! این مدت بسیاری از نوشته‌های سنگین و زیبایت را خواندم چه آنها كه در حوزه‌ی ادبیات معاصر بودند و چه آنها كه در زمینه سینما و تلویزیون و بی‌اغراق بسیاری چیزها یاد گرفتم كه قبلاً فرصت یادگیری آنها را نداشتم و از تو بی این كه نیازی به مدحت داشته باشم، بسیار ممنونم.

سید رضای عزیز! راست می‌گویی و درست می‌گویی: بسياري از ما تا يكی دو ماه ديگر فراموشت مي‌كنيم. انسان فراموشكارترين موجود عالم است. اما تو هر جا باشی و هر گونه كه باشی، گوهری. زیرا كه خود را با خود داری. تو مرواریدی در لجن هستی كه به میعادت آمدیم و اصلت همچنان محفوظ خواهد بود. درود ما و دیگر دوستان را بپذیر و امیدواریم منحنی لعنت‌گرفته‌ی نان‌آوری هر چه زودتر صعود كند و روزمرگی‌هایی كه گلوی مردانی چون تو را می‌فشارد به پایان رسد و ...

چندي پيش نيروي انتظامي با جمعي قريب پنجاه نفر از فيلمسازان جوان براي سفارش ساخت فيلم هايي در باره پليس نشست سه روزه اي برگزار كرد.به تازگي هم در مطبوعات خوانده ام كه قوه قضاييه در پي سفارش ساخت يك مجموعه تلويزيوني براي تبيين نقش قاضي در جامعه از طريق مروری بر خاطرات انان را دارد.
فارغ از نگراني هايي كه پاره اي از دوستان( نظير آلپر )از ارتباط اينگونه مراكز قدرت با جوانان ويا استفاده ابزاري از هنر نه براي تبيين بلكه براي تبليغ دارند.
بنظر مي رسد نفس وصول سنتگرايان به اين حقيقت كه ابزارهاي پيشين؛ امروزه توان و تاثير گذشته را براي انجام خواسته ها و لوازم زندگي مدرن ندارند مغتنم وستودني باشد.والبته با زيركي مي توان از اين اقبال سنتگرايان به شيوه هاي مدرن براي دراندازي طرحي نوبراي اطلاع رساني و ستايش الگوهاي پيشرفته پليس و قاضي (حامي حقوق بشر)بهره برد.

یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۳

از دوست مصريم(نورا) در حالي كه در كناره ساحل نيل(جایتان خالی خیلی دیدنیست) در قاهره قدم مي زديم؛پرسيدم چرا در كشور شان اينهمه پليس با لباس پلنگي و نه سيويل در سطح شهر ديده مي شوند؟(با قدري شيطنت قصدم به رخ كشيدن نظام فاقد مشروعيت حسني مبارك بود كه سر هر ميدان يا ساختمان بلندي هم تمثال مباركش اويزان بود)اما نورا با شانه بالا انداختن به من فهماند كه عليرغم انكه روزنامه نگاري خوانده و به سه زبان زنده دنيا مي تواند صحبت كند؛ تمايلي به پاسخگويي به اينگونه سئوال ها كه مي تواند باعث بروز درد سرش شود ندارد. اينك اما دوماهي مي شود كه ام القراي جهان اسلام و حومه نيز شاهد حضور چشمگير لباس پلنگي ها با باتوم و دستبند است؛ تا اين پرسش را براي جهانگردان در اندازد كه آيا مشروعيت پوپوليستي نظام تا آن حد در حال فرو كاسته شدن است كه همچون مصر بايد از لباس پلنگي بهره برد؟

چند تن از دوستان و همكاران پيشين زنگ زدند وگلايه كردند كه چرا من به اين همه علاقه و مهر انان احترام نمي گذارم و مسئوليت پيشين را كه به تازگي هم براي پذيرش ان با من در ميان نهاده اند؛نپذيرفته ام.قدري با انان از سر احترام وادب سخن گفتم و دلايلم را باز شمردم. اما انگار كه انان؛ جز با بازگشت من به نزد خويش وبرسر همان سمت پيشين مجاب نمي شوند.شرح دادم كه در عاليترين سطح ان سازما ن بيش از سي و هشت ماه كار كرده ام و بنظرم تجربه اي نمانده كه برايم جذبه داشته باشد از ديگر سوحوصله و توان توضيح دادن و بازجويي شدن براي تصميماتي كه براي پيشبرد اهداف سازمان گرفته مي شود را براي مشتي عقب مانده ذهني ندارم.ضمنا دردوسال اخير كه كشورعملا به كام سنتگرايان و انقلابيون (ماركسيستهاي فقهي)بوده است چه اتفاقي در عرصه فرهنگ و هنر و سياست رخ داد كه اينك كه تمامي مراكز قابل دستيابي دمكراتيك نيزقانونا در اختيار انان است؟ پس انتظار آنان از حضور دوباره من در ان سمت كه فاقد جذبه تجربي برايم نيز هست از براي چيست؟
فقط يك پاسخ از همه آنان شنيده مي شود و ان اينكه بازگشت مجدد انس و الفت ميان همكاران و كوششي درخور براي بهبود معيشت در حوزه اختيارات.