بینش معاصر

یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۳

چند تن از دوستان و همكاران پيشين زنگ زدند وگلايه كردند كه چرا من به اين همه علاقه و مهر انان احترام نمي گذارم و مسئوليت پيشين را كه به تازگي هم براي پذيرش ان با من در ميان نهاده اند؛نپذيرفته ام.قدري با انان از سر احترام وادب سخن گفتم و دلايلم را باز شمردم. اما انگار كه انان؛ جز با بازگشت من به نزد خويش وبرسر همان سمت پيشين مجاب نمي شوند.شرح دادم كه در عاليترين سطح ان سازما ن بيش از سي و هشت ماه كار كرده ام و بنظرم تجربه اي نمانده كه برايم جذبه داشته باشد از ديگر سوحوصله و توان توضيح دادن و بازجويي شدن براي تصميماتي كه براي پيشبرد اهداف سازمان گرفته مي شود را براي مشتي عقب مانده ذهني ندارم.ضمنا دردوسال اخير كه كشورعملا به كام سنتگرايان و انقلابيون (ماركسيستهاي فقهي)بوده است چه اتفاقي در عرصه فرهنگ و هنر و سياست رخ داد كه اينك كه تمامي مراكز قابل دستيابي دمكراتيك نيزقانونا در اختيار انان است؟ پس انتظار آنان از حضور دوباره من در ان سمت كه فاقد جذبه تجربي برايم نيز هست از براي چيست؟
فقط يك پاسخ از همه آنان شنيده مي شود و ان اينكه بازگشت مجدد انس و الفت ميان همكاران و كوششي درخور براي بهبود معيشت در حوزه اختيارات.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی