بینش معاصر

پنجشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۶

تهران

با بغضی فرو خورده می گفت: از این جا بدش می آید .از زشتی آشکار تن فروشی ، از طنازی زنان همکلاسش برای نمره گرفتن از استاد،از بی عاطفه ای وسردی روابط من و دوستان تهرانی اش.این ها را گفت و زد زیر گریه و ادامه داد: من دیوانه همان تعارفات بی اساس اصفهانی هایم، من دلتنگ میدان نقش جهانم من برای پدر و مادرم بی تاب شده ام ومن با همان نگاه سرد تنها به او خیره شده بودم .

خواهرم برای امتحاناتش مدت دو هفته مهمان من در تهران بود.