بینش معاصر

سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۳

ديشب شبكه وزين آرته فيلمي از زندگي در تبعيد نويسنده و شاعر مردمي شيلي پابلو نرودا به نمايش گذاشت.
ماجرا با استخدام يك كارگر درمركز پست دهكده بعنوان پستچي براي رساندن نامه هاي پابلونرودا؛ واقع در جزيره اي در ايتاليا شروع مي شود. در ابتدا پستچي مجذوب نامه هاي دوستداران اين شاعر كه همگي هم زن هستند مي شود.رفته رفته اين كنجكاوي به علاقمندي و موانست بين پستچي و پابلو مي انجامد.در اين بين پستچي شيفته دختر مي فروش مي شود واز پابلو درخواست مي كند كه براي ايجاد ارتباط با دخترك شعري برايش بسرايد.شاعر كه بدون حس وحال و مشاهده دخترك انرژي لازم را براي اينكار ندارد نمي داند چگونه اين موضوع را براي پستچي جوان تشريح كند.اما جوان را توصيه مي كند كه به ساحل برود و نغمه جانفزاي امواج را به دقت گوش فرا دهد. ثمره اين توصيه ؛پستچي چند كلمه اي براي دخترك ترنم مي كند ودل دختر را بدست مي آورد.مادر دختر(مي فروش) اما ازاين انتخاب راضي نيست.پابلو براي سهل كردن وصل اين دو جوان با پستچي به ميخانه مي رود تا از اعتبار خويش براي پستچي استفاده كند. شب هنگامي دخترك حيات خويش را به آواي دل سپرده؛ روح وجسمش را به پستچي تقديم مي كند .فردايش براي قانوني كردن اين اتحاد نزد كشيش مي روند.اما كشيش نيازمند شاهد است .به ناچار كشيش؛ شاعر شهره به كمونيست را به شهادت مي پذيرد و در ميخانه اين پيمان مشترك ؛جشن گرفته مي شود.دوران تبعيد پابلو بسر مي ايد و او اينك اين جزيره را با خاطراتش ترك مي كند. اما باور جدايي از شاعر شيليايي براي پستچي كه اينك به مرادش بدل شده دشوار است.گرفتاريهاي شاعر سياست پيشه در شيلي مانع از ان مي شود كه با مكاتبه و نامه اي يادي از شيفته و مريد خويش(پستچي) در ايتاليا نمايد و همين باعث سرزنش همسر و مادر همسرش در شيفتگي به پابلو مي شود.سرانجام پابلو براي ديداري عازم ايتاليا مي شود و به سراغ دهكده و مريدش مي رود اما با ورد به ميخانه آواي نداي كودكي را به نام خود مي شنود ودر پي ان مادر كودك يا همان همسر پستچي را كه اينك بيوه شده است مي بيند و او مرگ پستچي كه در تظاهراتي در رم در حمايت از حزب كمونيست برپا شده بود و با يورش پليس اين تظاهرات به مرگ پستچي انچاميده بود را واگو مي كند.
اما نکته جالب شباهت قیافه بازیگر نقش پابلو به بهمن فرمان آرا فیلمساز ایرانیست.


اما این خبر دردناک را از آشپز باشی خواندم واینک هم آوا با نقطه ته خط می گویم: خوابگرد عزیز! این مدت بسیاری از نوشته‌های سنگین و زیبایت را خواندم چه آنها كه در حوزه‌ی ادبیات معاصر بودند و چه آنها كه در زمینه سینما و تلویزیون و بی‌اغراق بسیاری چیزها یاد گرفتم كه قبلاً فرصت یادگیری آنها را نداشتم و از تو بی این كه نیازی به مدحت داشته باشم، بسیار ممنونم.

سید رضای عزیز! راست می‌گویی و درست می‌گویی: بسياري از ما تا يكی دو ماه ديگر فراموشت مي‌كنيم. انسان فراموشكارترين موجود عالم است. اما تو هر جا باشی و هر گونه كه باشی، گوهری. زیرا كه خود را با خود داری. تو مرواریدی در لجن هستی كه به میعادت آمدیم و اصلت همچنان محفوظ خواهد بود. درود ما و دیگر دوستان را بپذیر و امیدواریم منحنی لعنت‌گرفته‌ی نان‌آوری هر چه زودتر صعود كند و روزمرگی‌هایی كه گلوی مردانی چون تو را می‌فشارد به پایان رسد و ...

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی