بینش معاصر

پنجشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۴

ازاولین جلسه شورای مدیران پس از انتخابات که همه (به جز دونفر )از آینده، ابراز نگرانی عمیق می کردند،نمی نویسم.از اینکه معاون وزارتخانه مان برای ماندن بر اریکه قدرت ،شتابان درحال لابی کردن با صاحب نفوذان در بیت رهبری است،نخواهم نوشت!ازاینکه ریس جمهور منتخب در واکنش به سخنان مشاور فرهنگی ش (کلهر)مبنی بر آزادی زنان در استفاده از پوشش آقوام ایرانی ، ضرورت آزادی رسانه ها وتوهین آمیز خواندن قانون ممنوعیت استفاده از ماهواره،اعلام کرده است هیچ سخنگویی ندارد،نمی گویم! از اینکه در خبرها آمده بود که این هفته رونق بورس دبی ناشی از هجوم سرمایه گذاران ایرانی بوده است ، نخواهم گفت!من اما می پرسم، کدامیک در فردای نزدیک، میوه چین این باغ خواهند بود ؟ ایت الله مصباح یزدی؟ یا ایت الله خامنه ای؟ بی گمان خواهید پرسید مگر فرقی هم دارد ؟البته ، فرصت و حالی دست داد، نظرم را خواهم نوشت.
اما نوشته ام فردای نزدیک !چون براین باورم که فردا به نفع مردمان این سرزمین می باشد.

شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۴

جمعه، تیر ۰۳، ۱۳۸۴

به امروز و فردا می اندیشم .به تهییج برخی روشنفکران برای رای دادن به رفسنجانی و به صداقت طبقه فرودست در باور به وعده های احمدی نژاد ونیز به فردای این سرزمین. سرزمینی که با کمترین حس تعلق و وابستگی در آن زندگی می کنم.آیا مردم هم سرزمینم، احمدی نژاد را برمی گزینند ؟همان شاگرد رهبر، بنیاد گرا و انقلابی متدین به مذهب شیعی با گرایش خاص به امام زمان؟ ویا به رفسنجانی رای می دهند؟ همان که در این بیست و هفت سال همیشه یکی از ارکان(محدود و معدود) تصمیم گیرنده و تصمیم ساز این سرزمین بوده است ؟ همین سرزمینی که اینک همه از ناکارامدی دولت و فقر توزیع شده ووجود تبعیض بسیار از آن گلایه می کنند!سرزمینی که ضمن انقلاب پنجاه وهفت به مردمش وعده داده شده بود که در آن نشانی از فقر نباشد!تبعیض و استثمار درآن، بی معنا ست و در یک کلام شیرینی عدالت علوی وآزادگی حسینی ( در انتخاب) بر آن حکم فرما ست!
به باور من، با روی کارآمدن هر یک از آنها تغییر چندان و بیش از این نگران کننده ای دراحوال مردمان این سرزمین، رخ نخواهد داد.احمدی نژاد هم در طی زمان چون رفسنجانی خواهد آموخت که برای ماندن، ناچار به عدول از مواضع رادیکالش می باشد ورفسنجانی نیز با درک موقعیت فعلی رهبر، (هم چون گذشته) به دادن امتیازاتی به وی با در اختیار گزاردن وزارت خانه های مورد نظر به تیم احمدی نژاد، می کوشد از بروز درگیری و چالش بین خویش و شخص رهبر پیشگیری کند تا بتواند رویای سازندگیش را (در مشابهت سازی با امیرکبیر) جامه تحقق پوشاند.

چهارشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۴

سیبستان چه خوب نوشته است . کاملا با این دو مطلبش موافقم:1- آنچه در ايران به هم خورده است رابطه گروههای مرجع با اقشار مختلف مردم است. اين گروهها ديگر تاثير فراگير خود را از دست داده اند. به عبارت ديگر کسانی که اين روزها نام آنها را ذيل بيانيه ها می بينيم طيف های مختلف گروههای مرجع را نمايندگی می کنند. اما اينکه صدای آنها چندان که انتظار دارند در جامعه شنيده نمی شود و پاسخ نمی گيرد نشان دهنده آن است که ديگر آنها مرجع های بلامنازع نيستند. مرجع های ديگری هم به ميدان آمده اند. دور دوم انتخابات وزن اجتماعی گروههای مرجع در هر دو سوی اين قطب را تا حد زيادی نشان خواهد داد. اصل مطلب را بخوانیم.
2-پايه ديگر اصلاحات اتکا و اعتقاد و التزام به آرای عمومی در يک جمع است. چرا شما(حزب مشارکت) فکر کرديد کار حمايت از رفسنجانی با يک بيانيه نوشتن حل می شود؟ چرا صبر نکرديد تا کنگره حاميان معين برگزار شود و موضوع را در جمع مطرح کنيد؟ اگر شما واقعا به اين کنگره اعتقاد داريد و طراحی آن فقط يک بازی تبليغاتی نبود چرا کنگره را که قرار بود امروز برگزار شود تا هفته ديگر به تعويق انداختيد؟ آيا نگران بوديد که برآيند آرای عمومی در کنگره همان نباشد که شما می خواهيد؟ .اصل نوشته را بخوانیم

شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۴

همین چند دقیقه پیش ، با سه نفر از دوستان ونیز برادرم درباره نتیجه انتخابات گفتگو داشتم.(یادآوری کنم که مدت هاست، با باور به تئوری مهاجرگونه زیستن در سرزمین خویش، مجالی برای رای دادن و شرکت در انتخابات نداشته ام )
من برخلاف آنها، از اینکه نامزد رادیکال راست به مرحله دوم انتخابات ریاست جمهوری راه یافته نگران نیستم.بلکه معتقدم با روی کار امدن این رادیکالها، امید می رود که ظرف دو یا چهار سال آینده، آخرین بازماندگان لایه رادیکالیسم در ایران، به نسل دایناسورهاملحق شوند و استحاله آنان به پراگماتیسم، ثمره این در چنگال گیری تمامی قدرت باشد.البته شاید هم با رفتار طالبانی خویش( که البته این گونه رفتار در فقه شیعی امری بعید می نماید) به جهان کمک کند تا نسبتش را با ایران روشن ترسازد. در هر دو حالت، برای این سرزمین به قول فقهاء احدی الحسنیین(هردو نیکوست) است.
اما آنچه مرا در تحیر فرو برد، تعداد رای دهندگان است که شاید با توجه به اظهارات رضا خاتمی در انتخابات مجلس هفتم مبنی بر وجود دو و نیم میلیون شناسنامه جعلی نزد یکی از نهاد ها و نیز تعداد نهصد هزار رای باطله، پیش بینی های قبلی، درست باشد.

چهارشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۴

براساس اعلان نشریه برنامه ارگان سازمان مدیرت و برنامه ریزی، چهل و هشت میلیون و دویست هزار نفر در این دوره انتخابات، واجد صلاحیت برای رای دادن می باشند.
به پیش بینی من حداقل تعداد رای دهندگان هجده میلیو ن نفر و حد اکثر میزان مشارکت بیست و پنج میلیون نفر خواهد بود .شما چه پیش بینی می کنید؟
پس نوشت:
امروز پس از نوشتن مطلب بالا به مناسبتی فیلم مستند روزگار ما ، کار خانم رخشان بنی اعتماد را دیدم.این فیلم در ابتدا با معرفی چند جوان که عمدتا ازفرزندان(پگاه آهنگرانی/ باران کوثری/رضا داودنژاد ومیلاد صدرعاملی) فیلم سازان هستند وکوشش های آنها در حال راه اندازی یک دفتر انتخاباتی برای سید محمد خاتمی در دور دوم ریاست جمهوری می باشد، شروع می شود.
چند دقیقه نخست فیلم، به نمایش شور و هیجان صادقانه جوانانی که برای معنا بخشی به خود و نیز یاری کردن کسی که با صداقت وجدیت ، پیگیری مطالبات شان جلوه می نمود می پردازد.
فیلم اما پس از بیست دقیقه، قصه خویش را با دنبال کردن انگیزه های زنانی که در وزارت کشور برای نامزدی ریاست جمهوری ثبت نام کرده بودند، ادامه می دهد.بنی اعتماد موفق می شود با پنج نفر از انان مصاحبه کند وانگیزه های آنان را جویا شود.احقاق حقوق زنان، رفع تبعیض و فقر ستیزی ترجیع بند برنامه های تمامی آنان بود.دراین میانه اما قصه زندگی یکی از ثبت نام کنندگان به نام آرزو(خدیجه بیات) زن مطلقه ای که با دختر و مادر نابینایش در یکی از محلات بسیار فقیرجنوب شهر تهران در یک اتاق استیجاری زندگی می کند،بار روایت فیلم مستند روزگار ما را تا پایان بر دوش می کشد.خانه به دوشی، تحقیر، فقر و تبعیض سهم آرزو از اجتماعی است که در آن زندگی می کند ودر آن سوی، گذشت، پایداری و عشق به فرزند برای برپا کردن فردایی بهتر، همه سازو برگ آرزو در نبردی نابرابر است.

یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۴

برخلاف انچه برخی از سینمایی نویسان در باره فیلم الکساندر ساخته الیور استون نوشته بودند.من پس از دیدن این فیلم، تعبیر نادرستی در باره ایران مشاهده نکردم.البته که این امری طبیعی است که هر نگاهی با شرایط محیطی خویش همراه باشد ونویسنده یا فیلمساز غربی، هنگامه تولید فیلم یا اثرش، برمبنای آموزه های محیطی خویش به روایت یک واقعه بپردازد.روی هم رفته اینگونه می توانم اظهار نظر کنم که درمقیاس فیلم های تاریخی که تاکنون دیده بودم، این فیلم یک فیلم معمولی بود. به ویژه جلوه های ویژه آن که در سطح پایین تری نسبت به فیلم شجاع دل اثر میل گیبسون، قرار داشت.

جمعه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۴

شب_ قبل، یکی از دوستان همکار تلفن زد و پیشنهاد کردکه فردا به کوه برویم. قرار رفتن به کوه رابرای روز پنجشنبه صبح تنظیم کردیم. پس از پایان مکالمه من وهمکارم، مسیح گفت که تمایل دارد با ما به کوه بیاید .من هم موافقتم را با آمدنش مشروط به اینکه لباس و لوازمش را از هم اکنون آماده کند وکنار تختش بگذارد تا هنگامه رفتن معطل نشویم ،اعلان کردم. فردای آن روز من با زنگ ساعت تلفن همراه که ساعت پنج ونیم را ندا می داد، با عجله برای رسیدن به موقع سر قرار، بدون توجه به قولی که به مسیح داده بودم راهی محل قرار شدم .در میانه راه حافظه ام بانگ برآورد که ای وای مسیح را جا گذاشته ای! اما امکان بازگشت میسر نبود. پس از کوه پیمایی به سرعت به خانه بازگشتم وبرروی تخت دراز کشیدم تا هنگامی که مسیح از خواب بیدار می شود اینگونه وانمود کنم که من نیز خواب مانده ام و به کوه نرفته ام.اما این سیاست، افاقه نکردو مسیح بلافاصله پس از بیدار شدن راهی اتاق ما شد و با عتابی سهمگین مرا خطاب قرار داد: که چرا وقتی قول می دهی عمل نمی کنی؟چرا شما (مامان و بابا) هرچیز را از ما می خواهید اما خودتان هر کار دلتان بخواهد انجام می دهید؟چرا در خواب مانده ای ؟ مگر قرار مان نبود که به کوه برویم؟ من که جرات شرح ماجرا و آماج دیگر باز خواست ها را نداشتم با چشمکی به عیالات متحده فهماندم که نباید بگوید که من به کوه رفته ام وپرسش هایش را با سکوت پاسخ گفتم. ناگاه بانگ براورد که مگر تو نمی گویی که وقتی از آدم سئوال می شود باید به آن توجه کرد وبعد جواب داد، حالا چرا جواب نمی دهی؟
من اما هیچ پاسخی نداشتم پس او را محکم در اغوش گرفتم و با عذر خواهی قرار جدیدی گذاشتیم.

چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۴

وروجک مان(مسیح)مرا صدا زد و با اصرار از من می خواست تا اتاق مرتب شده شان را بازدید کنم.او با همان لهجه نیم زبانی اش توضیح می دادکه اسباب بازی های خراب و اسقاطش را جدا کرده و به همراه زباله ها بیرون از خانه گذاشته است.او ادامه می داد که چون در اتاقش کمد مخصوص به خود ندارد ناچار اسباب بازی های مرتب شده اش را در زیر تختش چیده واز من می خواست تا رو تختی اش را بالا بزنم و اسباب بازی های مرتب شده اش را ببینم.با نگاهی به حجم اسباب بازی های مرتب شده اش به یاد کودکی خویش وهمه اسباب بازی هایم که در تمام دوران کودکی ام به نیمی از اسباب بازی های مرتب شده مسیح هم نمی رسید، فکر می کردم.زمانه بی رحمانه رو به جلو است ای کاش بتوانیم درکی معاصر از این تحولات داشته باشیم.

یکشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۴

-دیروزاین کلیسا( نتردام درپاریس) شاهد ازدواج دو هم جنس گرای زن بود.
پرسش من همواره این بوده است که همجنس گرایان چه اصراری بر انجام پیمان زندگی شان در کلیسا دارند؟سال گذشته نیز دوهمجنس گرا در کانادا برای نخستین بار در حضور کشیش ودر کلیسا پیمان زندگی شان رااعلان کردند .
-امیر نشین کویت نیز برای نخستین بار دو زن را به عضویت شورای شهر پذیرفت.یاداوری کنم که مدت یک سال است امیر کویت به پارلمان این کشور فشار اورده، تا نسبت به استیفای حقوق زنان واز جمله مشارکت آنان در امور سیاسی رای مثبت دهند.

شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۴

واقعا تاثر برانگیزو نگران کننده است.دوستان در این راه کوشیده اند، حداقل کاری است که می توان کرد.
رهبرایران نمی تواند در جامعه ای جوان که تحصيلکردگان بسيار دارد و گروههای پرتکاپوی هوشمند و مدرن، همواره در زير نقاب دولت سايه اش باقی بماند. مسير انتقادها بدرستی به اين جهت می رود که کسی را هدف قرار دهد که قدرت را اعمال می کند. نمی توان قدرت را خواست اما انتقاد را نخواست.اصل مطلب را بخوانید.

چهارشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۴

-بعضی ها خیلی پررو تشریف دارند!تا دیروز بگیر وببند، امروز شعار جوانان و ایران !!
-دیروز نشست بررسی وارزیابی ماموریت اخیرمان بود.همه اعضای گروه ونیز نهاد های مدنی حاضر در محل ماموریت، حضور داشتند.هرکس از زحمت و حسن انجام وظایفش در ماموریت گفت . نوبت به من رسید، من هم گفتم: جای دوستان خالی، خیلی خوش گذشت .همه خندیدند! رئیس پرسیدکه مگر برای خوش گذرانی رفته بودید؟ ومن گفتم البته که برای انجام وظیفه آنجا رفته بودیم، اما به من مثل بقیه سخت نگذشت و خیلی هم تجربه دلچسب و جذابی بود.رئیس که می دانست اگر زیادی در جمع به من اصرارکند،بی نتیجه است و ممکن است، ضایع شود، بلافاصله از اتاق جلسات به دفترش رفت و گزارش مکتوب و مصور ماموریت مرا که روز پس از بازگشت تهیه و برایش ارسال کرده بودم به همراه آورد واز من تشکر کرد.
- با آخرین بخش این مطلب پارسا نوشت هم بسیار موافقم.