بینش معاصر

چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۴

پروژه مهرماه

این چند روزه حسابی سرم شلوغ بود. ونتوانستم وبلاگ ها و سایت های مورد علاقه ام را بخوانم، فقط فرصت می کردم سری به خبرگزاری ها(راستی متاسفانه خبرچین هم خداحافظی کرد) بزنم .

رفته رفته تغییر وتحول های مدیریتی به مجموعه ای که من هم در آن کار می کنم درحال رسیدن است.
جای شکرش باقی است که کل پروژه مهرماه را زیر سئوال نبرده اند .حداقل حسن اش این است که زحمات این چهار ماهه من و همکارانم ضایع نمی شود.

به طور کلی در انجام وظایفم در هر شرایطی کوتاهی نمی کنم همین را هم از همه کسانی که به نوعی با آنان همکاری می کنم، انتظار دارم وبرای آغاز و پایان هر برنامه ای جدول زمانبندی طراحی میکنم.همین موضوع گاهی باعث سوء تفاهم می شود.

برای انجام کار هایی که دارای پایان مشخصی است وادامه کارهای بعدی به اتمام آن کار بستگی دارد، جدیت ومداومت بیشتری می کنم.فرهنگ ایرانی اما این جدول زمانبندی را برنمی تابد وهرگونه وقفه را با شرح علت های پیدا یش اش، فارغ از مسئولیت متوجه کارگزار، توجیه می کند.
غافل از آنکه من و تو (ما) برای انجام این کارها در مجموعه ای با عنوان های مختلف به نام نهادهای بشری گرد هم آمده ایم و گرفتاری های روزمره و شخصی نمی تواند رافع انجام نشدن مسئولیت های مان باشد!

البته که پاره ای از گرفتاری ها(مانند فقدان هوشیاری به سبب غیر ارادی، سوانح پیش بینی نشده طبیعی که نظام های بشری را درهم می ریزد،...) در فرهنگ عمومی جهانی رافع مسئولیت فرد است . درایران امروزاما برای انجام نشدن کارها هزارو یک دلیل و علت موجه وجود دارد!

جمعه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۴

این فیلم را حتما ببینید!

جزيره آهني فيلمي در گونه اجتماعي
مردمانی تهيدست در يک کشتی نفتکش که در دوران جنگ به ويرانه ای مبدل شده است توسط يک ناخدای محلی اسکان داده مي شوند و براي اين سرپناه، ماهانه اجاره ای نيز به ناخدا براي تامين نيازمندی هايشان(از قبيل برق،آب اشاميدنی، قايقی که براي تردد به خشکی در اختيارشان مي گذاردو...) می پردازند.

در اين نفتکش ويرانه، آموزگاری هم هست که به همه دانش آموزان از هر پايه ای درس مي آموزد.او از اينکه جنگ بد است می گويد و از اينکه زندگی در دنيا زيباست سخن می گويد. ودر پاسخ يکی از بچه ها که می پرسد ما چرا در دنيا زندگی نمی کنيم بلکه در دريا هستيم؟ جواب می دهد : بله ،ما در دريا زندگی مي کنيم و دريا در دنياست پس ما هم در دنيا زندگی مي کنيم.

نوجوانان اين جزيره آهنی براي تامين بخشی از اجاره بهای سرپناه خانواده شان به حمل پاره آهن هايی که توسط جوشکاران اجير شده توسط ناخدا از پيکره نفتکش جدا می شوند، کمک می کنند تا ناخدا آنها را به دلالان آهن قراضه به فروشد.در ميانه اين نوجوانان، پسری شيفته يکي از دختران نوجوان است، که پدرش در عرشه لنچ های قاچاق کالا به جاشو گری مي پردازد ودر طول ماه يک هفته به خانواده خود (در کشتي) سر مي زند.ناخدا که از عشق اين نوجوان خبر دارد می کوشد تا با نصيحت و تهديد پسرک را از ادامه اين عشق، باز دارد ودر نهايت پدر دختر را راضي می کند تا دخترش را براي رسيدن به يک زندگي خوب و آبرومند به ازدواج کسي که دستش به دهانش می رسد در آورد. (در پايان فيلم در مي يابيم که دخترک را به ازدواج خودش در آورده است)

شب عروسی که در در عرشه کشتی همه در حال شادمانی و پايکوبی هستند ، پسرک_ دلباخته ي عروس، قايق ناخدا را مي دزد.اما دريغ که مردان همه جا حاضر ناخدا او را دست و پابسته به کشتي باز می گردانند ، تا متحمل تنبيهی سخت شود تا عبرت دیگران گردد تا مباد، که در کشتی، سنگ روی سنگ بند نشود.

ناخدا در مواجهه بادرخواست قانونی صاحبان کشتی که اينک براي تخليه و بازسازی آن مراجعت کرده اند، با توسل به احساسات مردمانی که در کشتی ماوآ گزيده اند، از ورود آنان به کشتی جلوگيری مي کند وشرايط را براي انجام معامله اي در ظاهر براي تامين هزينه اسکان اين آدميان بخت برگشته فراهم می کند.

ناخدا در يک سخن رانی همه اسکان يافته های در کشتی را براي اعطای وکالت به خويش براي تخليه کشتی، به وعده در يافت زمين در خشکی فرا مي خواند.

کشتی تخليه می شود و مردمان اين جزيره آهنی با هزاران امید و آرزو راهی دشت برهوتی مي شوند که قرار است ناخدا انجا برایشان شهر بسازد.

امادرمیانه های فیلم کودکی را مشاهده می کنیم که در اعماق کشتی به ماهيگيری می پردازد وآنگاه ماهی ها را از روی عرشه کشتي به دريا مي سپارد.
ناخدا پس از تخليه کشتي از ساکنانش براي تحويل کشتي به نمايندگان مالک کشتي به روي عرشه مي رود وپس از دريافت چک معامله که به نيابت همه ساکنان(برای تامین سرپناه) دريافت کرده است متوجه حضور کودک ماهيگير مي شود .او را با خود به ساحل مي اورد اما کودک اين بار خود را همچون ماهی ها به دریا می سپارد.

سه‌شنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۴

دیر هنگام

هر کجا وهروقت که می بینم یا می خوانم یا برایم نقل می کنند که حقی با کمترین هزینه استیفا شده، به تمامی شاد می شوم. از دیروز خرسندم که بالاخره(ودیر هنگام) اسراییلیان درک کردند که چشمانشان بدون مشاهده همسایه ای مستقل و برابر به نام فلسطین، توانایی دیدن امنیت و آرامش را ندارد.
به امید جهانی که آدمیان برای هیچ چیز و هیچ کس خون یکدیگر را نریزند.که دنیا نیارزد به آنکه پریشان کنی دلی.

پ ن:در فیلم بهشت اینک دوست دختر یک جوان فلسطینی که برای عملیات انتحاری اماده شده است، خطاب به او می گوید: این همه کشتیم و کشتند چه چیزی عوض شده؟ کشتن راه حل زندگی بهتر نیست!

دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۴

صحرانشینان
تاريخ ايران را مى‏توان چنين خلاصه كرد: صحرانشينان به شهر مى‏تازند، شهر را خرد و خراب مى‏كنند و پس از يك نسل به فرهنگ
شهر تن مى‏سپارند. نسل دوم مهاجمان كه خصلتهاى صحرانشينى را از دست داده است به آبادكردن شهرها مى‏پردازد اما مقهور مهاجمان صحرانشين ديگرى مى‏شود..اصل مطلب را بخوانیم که بسیار خواندنی است.

پنجشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۴

چندی میان مردم:


همه جا و همه کار با آشنا و پارتی!

روزهای زوج برای ادامه درمان (فتق دیسک) به فیزیوتراپی می رفتم. یکی از این روزها، آقایی هم سن و سال خودم به مطب آمد وقبل از هر چیز به معرفی شغل خودش که در دفتر فروش هواپیمایی جمهوری اسلامی کار می کند، پرداخت وپس از ذکر بیماری خویش، اضافه کرد که در صورت اینکه بهبود یابد همیشه در خدمت خانم دکتر و همکارانشان برای تهیه بلیت خواهد بود.


وصال_ شصت میلیونی!

راننده آژانسی که دیروز مرا از محل کار به خانه آورد، نقل می کرد که پیش ازسرویس من، چند ساعتی خانم جوانی را به بنگاه های معاملات ملکی محله های اعیان نشین برده است واز لابلای گفتگوهای تلفنی آن خانم متوجه شده که ایشان معشوقه یک فرد پولدار هستند که برای تردد آزادانه (وراحتی وصال) به ایشان اجازه داده اند تا مبلغ پنجاه میلیون تومان برای رهن یک آپارتمان در آن محله ها به حساب ایشان هزینه کند. امامبلغ رهن آپارتمان مورد علاقه خانم بیش از شصت میلیون تومان بوده است!



شوینیسم_ ایرانی!

گوینده رادیو پیام از هنرمندی گروه موسیقی خنیا و استقبال فرانسویان از این گروه در پاریس سخن می گوید. و با لحن مباهات آمیزی ادامه می دهد: هنر نزد ایرانیان است و بس!


مظلوم، شهردار سابق!

راننده جوان یکی از آژانس ها با اظهار گلایه از ترافیک سنگین و خسته کننده تهران واینکه تهران به یک پارکینگ بزرگ تبدیل شده است، می گوید: حیف که نمی گذارند آقای احمدی نژاد کارکند وگرنه او می توانست حداقل این شهر را اصلاح کند.

این گزارش هم ازسعید بیابانکی، شاعر معاصر خواندنی است.


چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۴

صادق وانقلابی


مسعود ده نمکی رابرای شرکت در برنامه ای در سال 77 دعوت کرده بودیم. به طور طبیعی او ما را غیر خودی تلقی می کرد. اما از آنجاییکه حضورش می توانست برای بیان آراء ونظراتش (که آن زمان به شدت در فضای عمومی جامعه مهجور بود) کمک موثری باشد، دعوت مان را پذیرفت .
از فرودگاه تا مهمانسرا یکی از همکاران_ خوش مشرب مان را به استقبالش فرستادیم. نیم روزی نزد مان بود در میزگرد آن برنامه هم شرکت کرد.شب هنگام، وقت عزیمت به فرودگاه، خودش می گفت که این چنین تصویری ازجمع ما و برنامه مان نداشته بلکه برخلاف آن را انتظار داشته، او اضافه می کرد که تصور می کرده دعوت مان از او، برای شرکت در برنامه، بمنظور تحقیر وخوار کردن او و اندیشه هایش بوده، اما پس از مواجهه با برنامه ریزان و حضور در برنامه متوجه گمان اشتباه خویش شده است .
هنگام بدرقه به تهدید و طنز می گفت: فردا در نشریه ام از شما تعریف می کنم تا وزیرتان شما را عزل کند.

سه‌شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۴

هشدار به جمهوری خواهان و مشروطه طلبان!

آنچه آنان(اصلاح طلبان) گفتند ونکردند! اینان به درستی ( بر اساس مبانی فکری شان) انجام می دهند.

یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۴

رستگاری در هشت و بیست دقیقه‌ی شهریور!


ترس و نگرانی از آینده ، سراسر سیستم اداری محل کارم را فرا گرفته است.سیاهه‌ی وزرای پیشنهادی دکتر احمدی‌نژاد، این نکته را برای مدیران ارشد (و هم‌‌چنین برای مدیران هم‌طرازم) روشن ساخته است که هریک از افراد پیشنهادی هم که منصوب شود، باز جایی برای ادامه‌ی کار آنان نیست.من اما براین باورم که آمدن هر کدام از آنان، چندان به ضررم نخواهد بود. چراکه در این دوساله‌ی اخیر، تجربه‌ی تذبذب و انباشت تردید مدیران ارشدم در تصمیم گیری، جایی برای لذت بردت از همکاری با آنان برایم باقی نگذاشته است.کسی چه می داند؟ شاید با آمدن وزرای پیشنهادی دکتر احمدی نژاد، من نیز رستگار شدم!

سه‌شنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۴

امروز آخرین روز ِ دوره‌ی دوم ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی است. در دوران او بود که توانستیم بخوانیم، بگوییم و بنویسیم؛ اما از رنج ِ ناشی از گفته‌ها و نوشته‌هایمان نیز در امان نمانیم.

دوره‌ی دوم ریاست جمهوری سید محمد خاتمی از نگاه من:

ــ تن دادن به تقلیل نقش «رییس جمهور» به «مدیر اجرایی» نظام فقهی ایران (باوجود تمامی مشکلات ساختاری و تعارض‌های حقوقی ودیوانی آن) برخلاف نظر خودش و رأی قاطع مردم در دومین دوره

ــ مرزبندی با بخش پیشرو اصلاحات و تاکیدهای مکرر بر فاصله گرفتن از آنان

- ترجیح دادن «مصلحت نظام فقهی ایران» بر «مصالح بشری و ساختارهای مردم‌سالاری» (همان‌که او از آن با «بغض‌های فرو خورده و گریه‌های شبانه» یاد می‌کند)

ــ ابراز مداوم ِ پشیمانی از ورود مجدد به عرصه‌ی سیاست ورزی (=حضور در دور دوم ریاست جمهوری) برای فرار از پرسشگری‌های بی‌رحمانه

ــ رها کردن اجرای برنامه‌های فرهنگی و سیاسی (که از آن به عنوان توسعه فرهنگی ـ سیاسی یاد می‌کرد) و تبدیل این دو عرصه به کارزار نابرابر مدیران دولتی (منصوب خودش) با قدرت‌مداران راستِ رادیکال (امری که مآلا منجر به زمینگیر شدن اصلاحات در هر دو عرصه و غلبه‌ی خودسانسوری، توقیف و ... شد)

ــ بی‌توجهی به ارتقای معیشت حقوق بگیران

ــ عدم توفیق در افزایش نرخ سلامت و بهداشت جامعه

ــ توفیق در مهار تورم ِ لگام گسیخته (که از سال دوم دوره‌ی نخست علی اکبر هاشمی رفسنجانی زیر نام سیاست تعدیل اقتصادی، کمر اقشار حقوق بگیر را خم کرده بود)

ــ غالب کردن گفتمان اصلاحات در جامعه، حتی در بین حاکمان منتقد به عرصه‌های مدرن (نظیر حقوق بشر، مردم‌سالاری، نو اندیشی و ...) تا آن‌جا که برای موفقیت دکتر احمدی‌نژاد نیز از گریم «اصلاحگر» (= اپوزیسیون عملکرد نظام) استفاده کردند.

ــ کوشش برای حفظ موقعیت ایران در مناسبات و ارتباطات بین الملل (که در نخستین دوره‌ی ریاست جمهوری‌اش، با درایت، و البته با تکیه بر منش و اندیشه‌های شخصی‌اش فراچنگ آمده بود)

ــ افزایش حقوق اساتید دانشگاه، قضات و معلمان

برای سید محمد خاتمی، که به قافله‌ی نو اندیشانِ این سرزمین تعلق دارد، آرزوی سلامتی و برای ایفای نقش‌های مؤثر ِ اجتماعی در آینده‌ی ایران، شجاعت و رشادت آرزو می‌کنم.