بینش معاصر

جمعه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۴

این فیلم را حتما ببینید!

جزيره آهني فيلمي در گونه اجتماعي
مردمانی تهيدست در يک کشتی نفتکش که در دوران جنگ به ويرانه ای مبدل شده است توسط يک ناخدای محلی اسکان داده مي شوند و براي اين سرپناه، ماهانه اجاره ای نيز به ناخدا براي تامين نيازمندی هايشان(از قبيل برق،آب اشاميدنی، قايقی که براي تردد به خشکی در اختيارشان مي گذاردو...) می پردازند.

در اين نفتکش ويرانه، آموزگاری هم هست که به همه دانش آموزان از هر پايه ای درس مي آموزد.او از اينکه جنگ بد است می گويد و از اينکه زندگی در دنيا زيباست سخن می گويد. ودر پاسخ يکی از بچه ها که می پرسد ما چرا در دنيا زندگی نمی کنيم بلکه در دريا هستيم؟ جواب می دهد : بله ،ما در دريا زندگی مي کنيم و دريا در دنياست پس ما هم در دنيا زندگی مي کنيم.

نوجوانان اين جزيره آهنی براي تامين بخشی از اجاره بهای سرپناه خانواده شان به حمل پاره آهن هايی که توسط جوشکاران اجير شده توسط ناخدا از پيکره نفتکش جدا می شوند، کمک می کنند تا ناخدا آنها را به دلالان آهن قراضه به فروشد.در ميانه اين نوجوانان، پسری شيفته يکي از دختران نوجوان است، که پدرش در عرشه لنچ های قاچاق کالا به جاشو گری مي پردازد ودر طول ماه يک هفته به خانواده خود (در کشتي) سر مي زند.ناخدا که از عشق اين نوجوان خبر دارد می کوشد تا با نصيحت و تهديد پسرک را از ادامه اين عشق، باز دارد ودر نهايت پدر دختر را راضي می کند تا دخترش را براي رسيدن به يک زندگي خوب و آبرومند به ازدواج کسي که دستش به دهانش می رسد در آورد. (در پايان فيلم در مي يابيم که دخترک را به ازدواج خودش در آورده است)

شب عروسی که در در عرشه کشتی همه در حال شادمانی و پايکوبی هستند ، پسرک_ دلباخته ي عروس، قايق ناخدا را مي دزد.اما دريغ که مردان همه جا حاضر ناخدا او را دست و پابسته به کشتي باز می گردانند ، تا متحمل تنبيهی سخت شود تا عبرت دیگران گردد تا مباد، که در کشتی، سنگ روی سنگ بند نشود.

ناخدا در مواجهه بادرخواست قانونی صاحبان کشتی که اينک براي تخليه و بازسازی آن مراجعت کرده اند، با توسل به احساسات مردمانی که در کشتی ماوآ گزيده اند، از ورود آنان به کشتی جلوگيری مي کند وشرايط را براي انجام معامله اي در ظاهر براي تامين هزينه اسکان اين آدميان بخت برگشته فراهم می کند.

ناخدا در يک سخن رانی همه اسکان يافته های در کشتی را براي اعطای وکالت به خويش براي تخليه کشتی، به وعده در يافت زمين در خشکی فرا مي خواند.

کشتی تخليه می شود و مردمان اين جزيره آهنی با هزاران امید و آرزو راهی دشت برهوتی مي شوند که قرار است ناخدا انجا برایشان شهر بسازد.

امادرمیانه های فیلم کودکی را مشاهده می کنیم که در اعماق کشتی به ماهيگيری می پردازد وآنگاه ماهی ها را از روی عرشه کشتي به دريا مي سپارد.
ناخدا پس از تخليه کشتي از ساکنانش براي تحويل کشتي به نمايندگان مالک کشتي به روي عرشه مي رود وپس از دريافت چک معامله که به نيابت همه ساکنان(برای تامین سرپناه) دريافت کرده است متوجه حضور کودک ماهيگير مي شود .او را با خود به ساحل مي اورد اما کودک اين بار خود را همچون ماهی ها به دریا می سپارد.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی