بینش معاصر

پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۳

روزي كه فارسي داشتيم اثركوتاهيست به كارگرداني اميد عبداللهي كه حسرت حضورادبيات كهن را دراثرش دنبال ميكند.
معلمي در كلاس درس فارسي از دانش آموزانش مي خواهد كه شعر كتاب فارسي را از حفظ بخوانند ؛اما هيچيك از دانش آموزان شعر را از حفظ بلد نيست وناچار همه انها به پاي تخته برده مي شوند و اينك فقط معلم است كه جايش را با دانش آموزان عوض كرده و روي نيمكتي نشسته است.در اين حالت كه دانش آموزان همه در پاي تخته به تنبيه ايستاده اند و معلم روي نيمكت آخر كلاس نشسته از دانش آموزان مي خواهد كه هرچه را از حفظ بلد هستند بخوانند.ابتدا دانش آموزان از انجام اين درخواست خوداري مي كنند اما پس از اينكه مطمئن مي شوند كه مي توانند هر چه را بخواهند بخوانند؛ يكي يكي شروع به خواندن ترانه هاي لس انجلسي(با تقليد ادا و اطوار آنان) ميكنند.درپايان زنگ مدرسه زده مي شود و بچه ها همه مي روند ومعلم با حسرت وصف ناپذيري شعر فردوسي (بسي رنج بردم و...) راروي تابلو مي نويسد.
به راستي ترانه هاي ان سوي مرزها به زبان فارسي نيست؟!در خاطر دارم عصريك روز طولاني تابستاني در فاو در پاسخ به اعتراض برخي از همسنگرانم به خوانندگان لس آنجلسي از انان وبه ويژه ستار(انوقتها ترانه اگه قدم رنجه كنين / لطفي به اين بنده كنين / تشريف بيارين پيش مونو مارو شرمنده كنين / رو تازه در البوم چادرنماز گل گلي خوانده بود) و معين كه باخواندن ترانه هاي نوستالژيك حافظه ايراني نسل به قربت رفته را زنده نگاه مي دارند دفاع مي كردم.در هر حال تصور مي كنم ادبيات وزبان هم مثل تمامي آفرينشهاي بشري براي پاسخ دادن به يك نياز پديد آمده وهمانگونه كه همه نياز ها در بستر تاريخ و جغرافيا متفاوت است و تغيير مي كند وباكي هم بر آن نيست ادبيات هم از اين گونه مستثنا نيست. البته مي توان به آن دلباخت وشيفته شد اماهر عصري مقتضيات خودش را دارد و هر پديده اي تاريخ مصرف.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی