بینش معاصر

شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۳

ساعت شش و نیم بامداد امروز، برای شرکت در کلاس فرانسه در حالی که آلبوم الیسا خواننده پاپ لبنانی رو گوش می کردم و گاهی هم زمزمه، در خیابان های شمالی ام القرای جهان اسلام و حومه به سمت دفتر کارم رانندگی می کردم.حس کردم کسی دنبالم می کند.اما فقط یک حس بود.کمی جلوتر یک خودرو پیکان پلیس جلویم پیچید وافسرمسنی که در جلو خودرو نشسته بود با لحن توهین آمیزی از من خواست پارک کنم و پیاده شوم..فوری پارک کردم و پیاده شدم .افسر پلیس کلافه و عصبی روبه من فریاد زد: چرا چند نوبت تذکر دادم توجه نکردی صدای ضبط ماشین زیاد است و باید یک هفته ماشین در پارکینگ بخوابد. پاسخش دادم که متوجه نشدم ضمنا ضبط ماشین من گرانقیمت نیست،و از ضبط سی هزارتومانی صدای آنچنانی شنیده نمی شود.گفت:به تذکر من توجه نکردی و در هر حال ماشین باید به پارکینگ برود .گفتم هرچه بگویید.آماده شدم ماشین را راه بیاندازم و به دنبالش بروم که ناگهان تصمیمش عوض شد و گفت دیگر تکرار نشود.شاید زمانی که در حس و حال ترانه عیشالک بودم رعایت تقدم عبور خودرو پلیس را از تقاطع نکرده ام و همین موجب رنجش آن سپید موی را فراهم آورده باشد.همه ما نیازمند دیده شدن هستیم.اینطور نیست؟

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی