بینش معاصر

چهارشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۴

من در توکیو


اولین باری بودکه سفر خارجی را با ایران ایر تجربه می کردم .تقریبا دو سوم صندلی ها خالی بود.بلا فاصله پس از بلند شدن هواپیما از زمین، مسافرانی که تجربه زیادتری داشتند با هماهنگی با مهمانداران به صندلی های خالی رفتند و برای خودشان یک تخت مرتب از نوع فرست کلاس تدارک دیدند.

دوری مسافت، برخلاف جهت حرکت زمین حرکت کردن واضافه بفر مایید، شکستگی استخوان ساکروم ونبود سرگرمی مناسب(تلویزیون و رادیو موسیقی)طی مسیر کلافه کننده ای را برایم رقم زد.

پروازهواپیما از ایران به ترکمنستان، ازبکستان، قزاقستان، آغاز و باادامه مسیر به چین و کره جنوبی، سرانجام ظهر فردا در فرودگاه( ناری تای) توکیو بر زمین نشست.

در فرودگاه ناری تا به دلیل داشتن گذرنامه ایرانی همانند سفر چند سال پیش به قاهره ، معطل شدم.اما این بار همچون نوبت پیشین نبود.چند دقیقه ای گذشت خانم میان سالی که کت و دامن مشکی به همراه پیراهن سفید و دستمال گردن زرشکی( به مانند پاپیون) بر تن داشت به من نزدیک شد و در نهایت احترام چند جمله انگلیسی با لهجه ژاپنی از من پرسید. من هم که تمامی بضاعت زبان انگلیسی ام درده دوازده جمله کتاب های انگلیسی در سفر خلاصه می شد، از او درخواست کردم دوباره و به آرامی صحبت کند.از میان کلماتی که بر زبان می راند متوجه شدم که می خواهند بدانند، قصدم از سفر چیست؟ و کجا اقامت خواهم داشت؟ بی درنگ دعوت نامه شرکت وتاییدیه جایم را به او نشان دادم.خانم افسر امنیتی تعظیم کرد(مثل ماموران امنیتی سرزمین خودمان) و از من اجازه خواست برای حل مشکلم از آنها رونوشت بردارد.در همین گیرو دار خانم جوانی بایونیفورم زرشکی با لبخند ملیحی به من نزدیک شد ودرخواست کرد بلیتم را به او نشان دهم.شماره بارنامه را یادداشت کرد وبه جایی تلفنی خبر داد.چند دقیقه دیگر گذشت و آقای امنیتی دیگری(با کت و شلوار مشکی، پیراهن سفید و کراوات زرشکی) به من نزدیک شد و با بازگرداندن اوراقم در خروجی کنار دفتر امنیتی شان را با احترام برایم گشود.

راهرو فرودگاه مرا به طبقه زیرین هدایت کرد.به دنبال چمدانم بودم.دیگر کسی از چهره های آشنای هواپیما نبود.از اطلاع رسانی سراغ چمدانم را گرفتم .نشانی محل دورتری را با همان ادب و احترام تحسین بر انگیز ژاپنی به من داد. با برداشتن چمدانم به دنبال خروج از فرودگاه ورفتن به هتل محل اقامتم بودم.
از میان تابلو ها به دنبال نشانی یا علامتی از مترو بودم. ناگهان چشمم به تابلو لیموزین باس افتاد .به نزدیک خانم های متصدی میز لیموزین باس رفتم وبا نشان دادن نشانی هتل،با راهنمایی آنان بلیتی به قیمت سه هزار ین خریداری کردم.اتوبوس با هشت مسافر به راه افتاد.تصویرتوکیودر ذهنم بسان تصاویر آسمان خراش های هنگ کنگ می نمود اما اینگونه نبود.شصت و پنج دقیقه سپری شد تا اتوبوس مسیر شصت و شش کیلو متری فرودگاه تا شهر توکیو واز آنجا تا مرکز شهر را طی کرد و به ایستگاه پایانی رسید.از اینجا تا محل اقامت را ناچار باید از تاکسی استفاده می کردم.تاکسی های توکیو برخلاف انتظارم آیرو دینامیک با چراغ های چشم حشره ای نبودند.سواری های نسبتا بزرگ با شمایل مستطیلی با آینه های بغل روی گلگیر های جلو، مثل خودروهای دهه هشتاد. ششصدو شصت ین هزینه هفت دقیقه تاکسی سواری در توکیو بود.

چمدانم را در اتاقم گذاردم و با راهنمایی مسول پذیرش هتل بی درنگ به سوی نشانی شرکت رهسپار ایستگاه متروی مجاور هتل شدم.چه جسارتی!
در متروتوکیو، جوانان و میان سالان ژاپنی دایما با گوشی های موبایل خود یا در حال تبادل اس ام اس بودند ویا بازی رایانه ای .
با دقت ایستگاه ها را رصد می کردم تا مبادا گم شوم.
در ایستگاه مقصد پیاده شدم.نشانی خیابان و ایستگاه درست بود اما خبری از شماره ساختمان مورد نظر نبود.از خانم مسنی که فروشنده میوه و سبزیجات بود نشانی را سئوال کردم. با ایماء واشاره و همان رفتار از سر احترام ژاپنی به من فهماند که نمی تواند متن انگلیسی نشانی را بخواند و به من کمک کند.از مغازه کناری که یک گل فروشی بود کمک خواستم او هم همان رفتار را داشت و نمی توانست متن انگلیسی را بخواند.کمی قدم زدم پسر جوانی در حال صحبت کردن با گوشی تلفن همراهش بود.صبر کردم مکالمه اش تمام شود.نشانی را به او دادم و گفتم مرا راهنمایی کن. به زبان ژاپنی چیزی گفت و اشاره کرد دنبالش بروم. به چهار راه کنار ایستگاه مترو رسیدیم .با سر اشاره کرد اینجاست.اما شماره ساختمان نیست.به او گفتم با موبایلش شماره شرکت را بگیرد.با تعجب از اینکه چرا به فکر خودش نرسیده با شرکت تماس گرفت.به جهت عکس استگاه مترو حرکت کردیم اما اثری از شماره ساختمان نبود .دوباره با شرکت تماس گرفت وچیز های گفت من اما به او اشاره کردم نام رستوران ایتالیایی که در کنارش هستیم را به مخاطب بگوید. بالاخره محل پیدا شد.پسر جوان مرا تا دم در آسانسور ساختمان همراهی کرد وپس از تعظیم رفت.(مثل رفتار خودمان)

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی