بینش معاصر

یکشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۳

امروز مشغول مطالعه بريده جرايد مرتبط به شغلم بودم كه ترانه اي از حميرا كه به تازگي در رايانه محل كارم بالاگذاري كرده بودم توجهم را جلب كرد. بهار سال 1363بودکه به اتفاق پسر عمو هايم ودو خانواده از فاميل هاي انان وهمراه مادر و برادران و خواهرانم راهي شمال شديم. من به دليل اينكه دوتن از دخترخاله هايم(يكي از انان اينك همسر برادرم است ) در ماشين ما بودند ناچارمي بايست سوار ماشين دختر عمويم مي شدم .همسر دختر عمويم كه در سال 1367 مرحوم شد عاشق ترانه هاي حميرا بود و يك مجموعه آلبوم درست و حسابي از اين خواننده در ماشينش داشت.(انوقت ها سي دي وام پي تري نبود)سفرپر خاطره وجذابي بود به خصوص براي من كه در اين سفر عاشق هم شدم.عاشق دختر خاله همسر پسر عمويم .چه روزها كه در انتظار يك لحظه چشم در چشم دوختنش ودو گزاره گفتگو؛ كه نبودم.امروز اما پس از شنيدن اين ترانه: يكي به فكر ياره / يكي در انتظاره/ يكي داره مي خنده به روزگاري كه وفا نداره/... نخست به ياد مرحوم داماد عمويم افتادم وپس از ان هم فضاي زيباي عاشقي و خجالت وجواني كه هيچگاه به دليل سنگيني و تراكم افكار ايدئولوژيك ناشي از انقلاب فرصت انديشيدن جدي وپرداختن به ان راهم نداشتم!؟افتادم. نسلي كه بروز انقلاب نوجوانيش را جنگ جوانيش را واينك ...را به ...سپرده است.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی