بینش معاصر

چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۳

ديشب يكي از مديران شهرستانهاي شغل پيشينم ؛ زنگ زد و گفت كه به اتفاق جمعي ديگر از مديران همكار براي شادباش مسئوليت مدير فعليشان كه اينك چند روزيست به سمت بالاتري منصوب شده است به تهران مي ايند و همگي قصد دارند تا مرا نيز دراين ديدار ببينند.از او تعدادشان را پرسيدم كه اگر محدود هستند در كلبه كوچكمان پذيرايشان شوم و از شامگاه تا به صبح از خاطرات شيرين دوران همكاري و صميميت ها ياد كنيم .اما گفت كه تعدادشان بيش از تحمل ظرفيت خانه 64 متر مربعي ماست! ناچار قراري براي صبح امروز در هتل محل اقامتشان گذاشتيم كه ناگزير امروز نشاني ان را دادند.( خيابان مفتح حد فاصل سميه ـانقلاب) ومن مشتاقانه به ديدارشان شتافتم.
با ديدن هركدام از انها كه چهار سالي را با آنان در نشاط حاصل از اميد به اينده بهتر( خرداد76 )با شور و فعاليت سپري كرده بوديم؛ ‏ترنم هاي آن ايام درخشان آفتابي در ذهنم مرور مي شد(جشنواره ها/كنگره ها/كنسرت ها/بزگداشتها /نكوداشتها/صميميت هاي دوران كاري/ سفرهاي كارشناسي و تفريحي و...) وآه از نهادم برمي خاست كه چه شور وولوله اي بود وما خام انديشانه و كودكانه تصور مي كرديم كه شب سياه خفاشان به پايان آمده واينك ايران را روزي ديگر است و آينده اي درخشان پيش روي . درهر حال ديدار انان كه اغلب انها را چند سالي (از زمان تشرف اقامت در ام القراي جهان اسلام وحومه)نديده بودم بسيار شيرين و لذت بخش بود.
آري زندگي مسيري آكنده از رنج و ملال است كه فقط پاره هايي كوچك از آن شيرين ودر ياد ماندنيست.
آن پاره ها نصيبتان باد.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی