بینش معاصر

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۳

اين دوروزه افرادي را با لباسهاي يكنواخت (پيراهن بنفش وجليقه سياه) در كناره خيابان با نام پارك بان ديده ام .نكته اي كه براي من جالب بود سوت انها بود .اگر دقت كرده ياشيم سوت پليس ها مشكي و كاچويي است اما سوت اينها فلزي و به رنگ الو مينيوم است. در خاطرم امد ان وقتها كه به دبستان مي رفتم و كلاس اول بودم ارزو داشتم از سوت پليس ها سوت بزنم(سوت انها هم فلزي وبه رنگ الومينيوم بود) .خصوصا پليس هاي كنار سي و سه پل را بيشتر دوست داشتم.تا اينكه پدرم به حج رفت وبرايمان چند بسته سوت ژاپني سوغات اورد(اخر انوقتها مسافران به خارج و حج عمدتا پارچه و اسباب بازي سوغات مي آوردندچرا كه انچه در انجا ها وجود داشت در كشور خودمان هم بود.) پس از ان يك روز با برادر بزرگترم به چهار نزديك خانه مان چهار راه نظر رفتيم وپس از چند دقيقه مشاهده رفتار پليس در كنترل خودرو ها به ويژه تاكسي ها ماهم همرا ه پليس جواني كه انجا بود سوت زديم نوبت اول و دوم همزمان با پليس بود ومشكلي پيش نيامد تااينكه نوبت سوم ظاهرا ما سرخود سوت زديم و يكي از تاكسي ها كنار خيابان نظرشرقي متوقف شد.پليس جوان پس از راهنمايي تاكسي به سراغ ما امد و مارا دعوا كرد واز ما خواست كه ديگر سوت نزنيم. راستي تا يادم نرفته است اين راهم بنويسم كه ان وقتها ما در بهار و اوايل پاييز با شلوارك ؛ جوراب بلند وتي شرت به مدرسه مي رفتيم.


و اما بالاخره این کفار اروپایی به ما هم جایزه دادند.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی