بینش معاصر

پنجشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۲

وقتی به خانه رسیدم دخترکم گریه کرده بود. جویای علت گریه اش شدم ؟گفت: دیگر کسی در خانه منتظر برگشتن من نیست(اشاره به اینکه مادر و برادرش بیدار نیستند و به استقبالش نمی روند).وقتی هم که به خانه می ایم تازه باید کارهایم را خودم بکنم و ظرفهارا هم بشویم. راستش پنج روز است که مادر و برادرش دچار انفولانزای سختی شده اند ومن ودخترکم ناچاریم علاوه بر کارهای خودمان تمامی امور خانه وهمچنین پرستاری انها را نیز انجام دهیم .بهمین خاطر او اکنون بریده است .البته من هم بریده ام .وقدری از خانواده عیالات متحده که بخش اعظم دوران زیبای مارا با خاطر انچه سنتهای پوسیده شان امر می کرد تلخ وناگوار کردند واینگونه اوقات به بهانه دوری وعیالواری به تلفن زدنی بسنده می کنند کاش این اندک مسئولیت را در اوان زندگیمان ودر تمامی عرصه ها رعایت می کردند وبا استناد به اینکه فرزندشان را دنیا اورده اند به خود اجازه نمی دادند در همه چیز ما دخالت کنند وخاطرات تلخی از شیرین ترین دوران هر ادمی در عمق وجود ما باقی گذارند(.باخود عهد کرده بودم تا انان را نبخشیده ام راجبشان چیز ننویسم اما گریه دخترکم عهدم را شکست.)

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی