بینش معاصر

چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۲

امشب می خواستم از لذت اینکه امروزصبح پس از دوازده روز خودرو سواری بدون پخش صوت (آخرپخش صوتم را دم در محل کار دزدیدند) خودرویم پخش دار شد وهنگامه رفتن به سرکار توانستم یک البوم خوب از امید بشنوم بنویسم.امشب می خواستم از اینکه در بازاموزی زبان فرانسه پیشرفت کردم بنویسم.امروز می خواستم از روبراه بودن پروژه اذر ماه بنویسم.اما در جلسه بعد از ظهر شورای مدیران با مدیرم دعوام شد وکلی حالم گرفتست.اومثل ریگ دروغ می گوید .اصلا هرکجا در اثر اهمال گری هایش در تصمیم گیری خراب می شود و کم می آورد دروغ می گوید ووقتی پاسخش دهی که خودت اینگونه گفتی فوری می گوید منظور من این نبود ه است ان بوده است . من هم امروز رک وراست به اوگفتم شما مذبذب هستید واینجا بود که او آتش گرفت . نمیدام بعد چه خواهد شد.اما قدری دلم خنک شد.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی