بینش معاصر

شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۲

کمی تا قسمتی از ریشم (البته ستاریست)بدم امده است.یکی از مهمترین عوامل ان اتفاقی بود که در انجام اولین پروژه کاریم رخ داد.همه چیز از اینجا شروع شد که یکی از کارگزاران بخش خصوصی با قدری شیطنت که ویژگی ان شغل است مدیر ما را براشفته کرد.او نیز مرا مکلف به بررسی و به زعم ایشان برخورد با عامل ان کارگزار در ان پروژه نمود.من ان کارگزار را که از قضا خانم جوانی بود به کافی شاپ محل اقامت دعوت کردم و از او بابت اقدام نه چندان نادرست مجموعه ایشان توضیح خواستم ضمنا متذکر هم شدم که شخصا بر این باورم که بخشی از این کار انجام شده مقتضای شغلشان است.اما به محض اینکه کلامم تمام شد او بشدت لرزید و حالا گریه نکن کی گریه کن.به اندازه ای ناراحت شدم که دوست داشتم دوتا ناسزا نصیب تفکر و باورهای مدیرم کنم چراکه یک اتفاق ساده و طبیعی را برنتابیده و خواهان برخورد شده بود.اما از سویی هم سعی داشتم وظیفه ام را بگونه ای انجام دهم که با وظایف شغلیم در تعارض نیفتد.بالاخره گذشت و دوروز بعد ان خانم زنگ زد و از اینکه پشت سر من بعد از ان جریان سخنها گفته بود عذرخواهی کرد وشرح داد که خاطره خوشی از ریشوها ندارد ومرانیز چون انان داوری کرده است.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی