بینش معاصر

پنجشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۲

سه نوبت او را ديدم رفتاري مودبانه و كلامي گرم داشت وبا سخاوتي ستودني نخستين درخواستم را براي ساخت يك وبلاگ از طريق سروش؛ پذيرفت و فقط چند روز پس از درخواستم با چند ساعت كار دريك روز پنجشنبه از اخرين ماه سال بر من منت گذارد واينك من نويسنده وبلاگ شدم.ان روز به كافه نادري رفتيم و با نوشيدن يك كافه گلاسه از اوضاع اجتماع و سياست سخن گفتيم .او هم دانشجوي علوم سياسي بود ودر يك شركت بزرگ صنعتي بطور فراردادي مشغول كار. يك نوبت ديگر در اواخر بهار فقط چند ثانيه بطور سرپايي با او ديدار و حال و احوال كردم.نوبت اخر هم با قراري كه با سروش داشتيم به اتفاق او به كوه هاي دربند رفتيم. اين اواخر بسيار تلخ و نااميداوارانه مي نوشت.دختر مورد علاقه اش را هم از دست داده بود.
امروز در محل كار؛ گرم و غرق كار ناگهان سروش زنگ زد و خبري دردناك داد او گفت :بابك مرده است. روانش شاد.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی