بینش معاصر

چهارشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۲

پس از پايان ماموريت گردان ما در عمليات بدر(هور العظيم)؛ به مرخصي امدم نكته جالب حس و حالي بود كه لحظه ورود به شهرم به من دست داد.حقيقتش باور نمي كردم كه ديگر برگردم.با ديدن خانواده و يك حمام حسابي يه راست به سراغ نوارهايم رفتم و با يك ترانه از معين(پريچهر) سلامتي بازگشتم را جشن گرفتم.
پس از سپري شدن ده روز مرخصي به شهرك دارخويين(90 كيلومتري ابادان) محل استقرار لشگر بازگشتم.چند روزي به بطالت گذشت ومن كم حوصله از اين وضع خسته شدم تا اينكه يك روز كه براي اقامه نماز به سوي مسجد شهرك(نزديك رودخانه كارون) مي رفتم اطلاعيه پذيرش داوطلب براي طي دوره پزشكياري را كه از طرف بهداري لشگر نصب شده بود مشاهده كردم.اين فرصت خوبي بود كه من از گردان پياده خلاصي يابم راستش وضعيت فرهنگيم چندان با بقيه جور نبود از سوي ديگر گردانها پس از عمليات بيكار مي شدند واين براي من كسل كننده بود.با هر جان كندني بود موافقت انتقالم را از گردان امام حسين به گردان بهداري گرفتم و پس از بيست روز براي طي دوره به تهران اعزام شديم.مركز اموزش بهداري سپاه پاسداران كوچه مرجان پشت پارك دانشجو بود (اينك مقر بسيج دانشجويي شده است) سه ماه ؛روزها با گذراندن هشت ساعت كلاس پيراپزشكي در كو چه مرجان و شبها در پادگان خاتم الانبياء شرق تهران سپري شد.بيست روزي هم در بيمارستان شهيد دكتر فياض بخش واقع در جاده مخصوص كرج به كارورزي مشغول بوديم.خاطره جالبي كه از ان دوره بياد دارم كاراموزي اتصال سوند ادرار به يك پير مرد بود .خانم پرستار مسئول كار اموزي من مرا براي اينكار صدا زد اما پس از انيكه او براي مقدمه كار ناچار به ور رفتن با الت پيرمرد براي بزرگ شدنش بود من از شرم به بهانه پوشيدن دستكش از اتاق بيمار خارج شدم و هنوز بازنگشته ام؛ او هم هيچگاه اين موضوع را به رخ من نكشيد.
بالاخره دوره ما به پايان رسيد وروز اخري كه امتحان داشتيم راننده يكي از ميني بوسها كه ما را بين مركز اموزش و خوابگاه منتقل مي كرد خبرداد كه به تلافي بي نظميهايمان در پادگان سپاه؛ فردا برايمان رزم و خشم شب پيش بيني كرده اند من ويكي از دوستان با خبر كردن بچه ها ي ديگر و بدون پايان ماموريت پس از اخرين امتحان عازم خانه شديم و از انجا به لشگر امام حسين بازگشتيم.هفته بعد در جبهه با نامه اي به امضاي فرمانده ستاد سپاه(عليرضا افشار)كه از مخالفان جدي اصلاحات نيز هست؛مواجه شديم كه به دليل تمرد از برنامه پيش بيني شده خواستار پيگيري قضايي ما شده بود.غافل از انكه در ان زمان وبخصوص در جبهه ها براي نيروهاي بسيج نامه فرماندهان ستاد سپاه فاقد ارزش و اعتبار بود.اينك من پزشكيار شده بودم.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی