بینش معاصر

سه‌شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۲

امروز با مدير اسبقم ديدار داشتم.او از فرهنگ غلط بچه مذهبيها(يكي از بهترين دوستانش) مي گفت و انچه بر سر ش اورده اند پس از بركناريش.ناهار را با او خوردم قلياني نيز نوش جان كرديم دلم مي خواست قدري رفتار خودش را هنگام كناره گيريم از معاونتش بيادش اورم اما به خودم اجازه ندادم عيشمان منقص گردد تازه اينك او افتاده است و ازرسم وايين جوانمردي بدور.شب مسول مالي محل كارم كه اينك كناره گيري كرده است زنگ زد واز نا جوانمردي جانشينان مدير سابق كه كوس مذهبي بودنشان عالم را برداشته سخن گفت(مديران فعلي از پرداخت مزاياي قانوني مدير پيشين كه از قضا دوستشان هم بوده است ابا دارند).براي او گفتم كه ناهار با مدير اسبقم بودم و او هم چون تو از اين مذهبيها گلايه داشت وبنظر مي رسد مشكل در تربيت ماست حال چه اين تربيت مذهبي باشد چه ايراني .
راستي چرا ما هرگاه كسي را نمي پسنديم ويا علاقه اي به ادامه همكاري با او نداريم به لجنش مي كشيم وبه كمتر از له كردنش رضايت نمي دهيم؟ايا نمي توان رك و روراست به او گفت كه تمايلي به ادامه همكاري نداريم وبا رعايت كامل حقوقش به يك فصل كاري محترمانه پايان دهيم؟ .چرا حافظمان خدمات فرد را در بياد نمي اورد ؟وبه راحتي قصد تحقير و به خاك نشينيش را در سر مي پرورانيم؟ بنظر مي رسد حالا حالا ها با يك جامعه و رفتار مدني فاصله داريم.اينطور نيست؟

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی