بینش معاصر

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۲

امروز حوصله سر کار رفتن نداشتم .تلفني با دفترم چند تاکار را هماهنگي انجامش را ترتيب دادم.پسر عمويم پس از مدتهابه تلفن همراهم زنگ زد تصور کردم کاري دارد يا مشورت کاري مي خواهد اما هيچکدام نبود گفت ديشب خواب بدي ديدم نگران احوالت شدم.هرچه که بود من از تماسش خوشحال شدم.ما ادمها چقدر به احوالجويي يکديگر نيازمنديم واز هم دريغ مي کنيم.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی