بینش معاصر

جمعه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۲

انگاه پير مردي مهمانسرا داربا پيامبر گفت از خوردن ونوشيدن سخن بگو.
و او گفت:اي كاش مي توانستيد از عطر خاك زندگي كنيد وچون گياهان از پرتو نور بباليد.اما چون بايست كه از براي خوردن بكشيد؛وتشنگي خود را از دريغ كردن شير مادر از نوزادان فرو نشانيد ؛ پس اين كارها را از روي عبادت بكنيد. بگذاريد سفره شما محرابي باشد براي قرباني كردن پاكان و بي گناهان جنگل ودشت درراه انچه در وجود انسان پاك تر وبي گناه تر است.
هنگامي كه جانداري را مي كشيد در دل با او بگوييد:همان نيروي كه تورا تورا مي كشد؛ مرا هم خواهد كشت ومن هم خورده خواهم شد.زيرا همان قانوني كه تورا به دست من گرفتار كرد مرا هم به دست تواناتري گرفتار خواهد كرد.
خون تو وخون من نيستند مگرشيره اي كه در رگهاي درخت اسمان جاريست.
وهنگامي كه سيبي را با دندان مي شكافي در دل با او بگو:تخم هاي تو در دل من خواهد زيست وشكوفه هاي فرداي تو در دل من خواهند شكفت؛وعطر تونفس من خواهد بود وما با هم در همه فصل ها شادي خواهيم كرد.
(پيامبر جبران خليل جبران)

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی