بینش معاصر

جمعه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۲

تازه بازگشته ایم.بچه ها و عیالات متحده در خوابی عمیق ناشی از خستگی را ه می باشند.نکته ای که باعث بیداری من شده است دغدغه نوشتن این موضوع نه چندان خوشایند است: به عادت مالوف برای حظ از منظره کاخ موزه و نیز نوشیدن قلیانی به چهلستون رفتم همین که سفارش قلیان دادم سه زوج جوان وارد شدند ومن که همیشه از دیدن این حس زیبای الفت و عشق به وجد می ایم چون همیشه به وجد امدم و به خیالمان عیشمان دو چندان شده است که با کمال تاسف مشاهده کردم هر کدام جدا جدا نشسته اندو برسر قیمت فروش احساس وعشق و نحوه ان چانه زنی می کنند.وه که چه زشت و مکدر شدم.عشقهای یکبار مصرف خیابانی انهم در این سن وسال جوانی .چه می توان گفت؟ در این اشفته بازار اجتماع و سیاست و اقتصاد حالا نوبت عشق و احساس است ؟؟؟!!

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی