بینش معاصر

یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۲

ديشب براي شركت در مجلس ترحيم پدر يكي از همكاران عازم يكي ازمحله هاي شرقي شديم و در اثر ناشي بودن در كوچه پس كوچه هاي ان گم شديم.ا زيك نفر عابر نشاني را پرسيديم گفت نميداند.از فرد ديگري(مردي ميانسال با ته ريشي سپيد) پرسيديم كمي مكث كرد وگفت: بايد با شما بيايم در غير اينصورت پيدا نمي كنيد.ازاو تشكر كرديم وهمراه ما شد پس از طي 5دقيقه به مقصد رسيديم هر چه گفتيم: تا محلي نزديك مسيرتان شما را برسانيم نپذيرفت وگفت چندي پيش در شهر تربت حيدريه از قصابي نشاني زعفران فروشي را خواسته است وقصاب دكان ودخل را رها كرده واورا تا زعفران فروشي رسانيده و سفارش فروش با تخفيف را هم به دكاندار كرده است.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی